دو قرن سكوت ؟ ! خواننده عزيز ! از آنچه در بخش سوم اين كتاب خواند هر چند باختصاربرگذار شده است يك مطلب كاملا دستگيرش ميشود و آن اينكه عكسالعملايرانيان در برابر اسلام فوقالعاده نجيبانه و سپاسگزارانه بوده و از يكنوع توافق طبيعی ميان روح اسلامی و كالبد ايرانی حكايت میكند . اسلام برایايران و ايرانی در حكم غذای مطبوعی بوده كه به حلق گرسنهای فرو رود . ياآب گوارايی كه به كام تشنهای ر يخته شود . طبيعت ايرانی مخصوصا باشرايط زمانی و مكانی و اجتماعی ايران قبل از اسلام اين خوراك مطبوع را بهخود جذب كرده و از آن نيرو و حيات گرفته است و نيرو و حيات خود راصرف خدمت به آن كرده است . چنانكه میدانيم از سال 41 هجری تا 132 يعنی نزديك يك قرن امويان برجهان اسلام حكومت راندند . امويان ، اصلی را كه اسلام ميرانده بود ، يعنیامتيازات قومی و نژادی ، كم و بيش زنده كردند ، ميان عرب و غير عرببالخصوص ايرانی تبعيض قائل میشدند ، سياستشان سياست نژادی بود .امويان حساسيت خاصی عليه ايرانيان داشتند كه با ساير نژادهای غير عربمثلا قبطيها ، نداشتند . علت اصلی اين حساسيت تمايل نسبی ايرانيان نسبتبه علويين خصوصا شخص علی عليهالسلام بود ، نقطه حساس سياست اموی جنبهضد علوی آن است و نظر به اينكه سياست علوی بر اجراء جنبههای ضد نژادی وضد طبقاتی اسلام بود و طبعا اجراء اين اصل بر عرب خصوصا قريش كه خود رانژاد برتر میدانست دشوار بود ، امويان از نخوت عربی و قرشی به سودحكومت خويش بر ضد علويان استفاده میكردند . لهذا امويان با هر عنصر طرفدار علويين اعم از عرب يا ايرانی ياافريقايی |