همه اقوام جهان برتری ايرانيان را اذعان داشتند ، خاصه در كمال دولت وتدابير عاليه جنگی و هنر رنگ آميزی و تهيه طعام و تركيب دواو طرزپوشيدن جامه و تاسيسات ايالات و مراقبت در نهادن هر چيز به مكان خود وشعر و ترسل و نطق و خطابه و قوت عقل و كمال پاكيزگی و درستكاری و ستايشیكه از پادشاهان خود میكردند ، در همه اين مسائل برتری ايرانيان بر اقوامجهان مسلم بود ، تاريخ اين قوم سرمشق كسانی است كه پس از آنان به نظمممالك میپردازند . عجب اين است كه كريستن سن پس از نقل همه اينها میگويد : ايرانيان در طی قرون متمادی ، مقام پيشوايی معنوی خود را در ميان مللاسلامی نگاه داشتند اما نيروی خلقی و سياسی آنان بعد از سقوط دولت ساسانیخيلی ضعيف شد ، سبب اين ضعف چنانكه بعضی پنداشتهاند اين نيست كه ديناسلام از حيث استواری مبانی اخلاقی كمتر از دين پارسی بوده است ، بلكهيكی از علل انحطاط ملت ايران وضع " حكومت عامه " است كه با اسلامبرقرار شد ، طبقات نجبا رفته رفته در ساير طبقات توده فرو رفته محوگرديدند ، و صفاتی كه موجب امتياز آنان بود ، ضعيف شد . البته مقصود كريستن سن از نيروی خلقی كه در رديف نيروی سياسی آوردهاست ، اخلاق سياسی است كه با اخلاق انسانی در جهت مخالف قرار دارد . ازنظر اخلاق سياسی يعنی همان دريچهای كه كريستن سن اينجا از آن دريچهنگريسته است سقوط طبقه نجبا و ضعيف شدن صفات خاص آنها كه به موجب آنصفات ، يك اقليت ناچيز حكومت و قدرت و ثروت را در دست گرفته وحقوق اكثريت انبوهی را به خود اختصاص میداد و آنها را در خدمت خودمیگرفت و استثمار مینمود و دولت مقتدری بر روی اين اساس به وجود آوردهبود ، موجب تاسف است ، اما با مقياس و معيار بشری و از نظر اخلاقانسانی ، سقوط طبقه اشراف و باز شدن |