اعتبار اينكه در اين دو قرن ايران جزء قلمرو كلی خلافت بوده و از خودحكومت مستقلی نداشته است ، دوره سكوت و سكون و احيانا دوره بردگیايرانيان ناميدهاند و نوعی جار و جنجال راه انداخته تا آنجا كه برخیايرانيان را تحت تأثير فكر خود قرار دادهاند . اگر از ديد امثال سرجان ملكم بنگريم ، يعنی توده ايرانی را نديدهبگيريم و به تحولات فرهنگی و غير فرهنگی ثمربخش بینظير كه در همين دوقرن رخ داد و سخت به حال توده ملت ايران مفيد افتاد توجه نكنيم و تنهاطبقه حاكمه را در نظر بگيريم ، حق داريم دورهای را كه ايران جزء قلمروخلافت بوده دوره سكوت و سكون بشماريم . آری اگر تنها طبقه حجاج بن يوسف و ابومسلم خراسانی را در نظر بگيريمكه آن يكی صد و بيست هزار نفر را به باد فنا داد و اين يكی ششصد هزارنفر را قتل عام كرد و مانند يك عرب متعصب نژادپرست نوحه سرايی كنيمكه چرا اين ششصد هزار نفر را نيز حجاج كه يك عنصر عربی است به باد فنانداد ؟ و يا مانند يك متعصب ايرانی سوگواری كنيم كه چرا ابومسلم در جایحجاج ننشست تا آن صد و بيست هزار نفر هم با دست توانای او قتلعام شوندحق داريم كه دو قرن اول را دوره سكون و سكوت از نظر ايران بناميم ، چونبا مقايسه با دورههای ديگر تنها چيزی كه مايه تأسف است اين است كهفیالمثل به جای ابومسلمها نام حجاجها برده میشود . اما اگر توده ملت ايران را ، يعنی موزه گرزادهها و كوزه گرزادهها را ،همانهايی كه سيبويهها و ابوعبيدهها و ابوحنيفهها و آل نوبختها وبنیشاكرها و صدها افراد ديگر و خاندان ديگر از ميان آنها برخاستند در نظربگيريم كه استعدادهاشان شكفت و توانستند در ميدان يك مسابقه آزادفرهنگی شركت كنند و گوی افتخار را بربايند و برای اولين بار در تاريخايران به صورت پيشوای ادبی ، علمی ، مذهبی ، ملل ديگر درآيند و آثاریجاويدان از خود باقی بگذارند و نام خويش و آب خاك |