ريشه آسمانی قائل نبودند و مزدكی گری را مانند مانويگری نوعی " زندقه "به شمار میآوردند . اين بود كه آيين مزدكی نتوانست لااقل مانند زرتشتیگری به صورت يك اقليت باقی بماند . البته جنبههای افراطی مزدكی گری چهاز جنبههای اخلاقی و زهد و رياضت و چه از جنبههای اجتماعی و اشتراكی مطلق، عامل ديگری است برای انقراض كلی اين آيين و اين مسلك . آيين بودايی در حدود دو هزار و پانصد سال پيش ، در هندوستان ، در پای كوههایهيماليا در ميان مردمی كه به " ساكياها " معروف بودند ، شاهزادهای بهدنيا آمد و در حدود سی سال در ناز و نعمت بزيست . در خلال آن ايام باعلوم زمان خود و بالاخص با تعليمات كتاب مقدس هندوها كه به نام "وداها " معروف است آشنا شد . پس از آن در اثر يك انقلاب روحی مدتهفت سال از تخت و تاج و ناز و نعمت كناره گيری كرد و به خلوت و انزواو رياضت و تفكر پرداخت . آن چيزی كه او را رنج میداد اين بود كه رنج ودرد از كجا برای آدمی زادگان فرود آمده است و چگونه آدميان میتوانندزندگی سعادتمندانه ای پيشه سازند . پس از سالها رنج و رياضت و تفكر وخلوت عاقبت در زير يك درخت انجير انديشهای را كشف كرد كه به عقيدهخود او راز زندگی و سعادت است و از آن پس خلوت و انزوا را ترك كرد ومنكر رياضت شد و به ارشاد و تعليم خلق پرداخت . آنچه او كشف كرد يكقانون ساده و طبيعی بود و آن اينكه بر جهان قانون پاداش و كيفرحكمفرماست از نيكی ، نيكی و از بدی ، بدی میزايد . اين شاهزاده كه به نام " سيداتا " خوانده میشد و بعدها لقب " بودا" يافت پس از كشف اين قانون منكر قربانی و دعا و زاری و پرستشخدايان و تاثير اين اعمال در سرنوشت انسان شد . خدايان را انكار كرد وبه قانون ازلی جهان ايمان آورد . كتاب مقدس " ودا " را كه دعوت بهقربانی و دعا و غيره كرده و هم |