و دين ، فوق مرحله احساسات است . احساسات قومی و غرورهای ملی در هركجا مطلوب باشد در جستجوهای علمی و فلسفی و دينی مطلوب نيست . يكمسئله علمی يا يك نظريه فلسفی يا يك حقيقت دينی را هرگز به دليل اينكهملی و وطنی است نمی توان پذيرفت ، همچنانكه به بهانه اينكه بيگانه واجنبی است نمی توان ناديده گرفت و رد كرد . راست گفته آنكه گفته است: " علم و دين و فلسفه وطن ندارد ، همه جايی و همگانی است " همچنانكهرجال علم و رجال دين و رجال فلسفه نيز وطن ندارند ، جهانی میباشند ، بههمه جهان تعلق دارند ، همه جا وطن آنهاست و همه جهانيان هموطن آنهاهستند آری همه اينها را میدانيم . اما ما فعلا به اين منطق عالی عقلی و انسانی كاری نداريم میخواهيم باهمان منطق احساساتی كه شايسته انسانهای تكامل نيافته است وارد بحث شويم. میخواهيم ببينيم با منطق احساسات ملی ، آيا بايد اسلام را امری خودی بهشمار آوريم يا امری بيگانه و اجنبی ؟ آيا با مقياس مليت ، اسلام جزءمليت ايرانی است و احساسات ناسيوناليستی ايرانی ، بايد آنرا در برگيرديا خارج از آن است ؟ . از اين رو بايد بحث خود را در دو قسمت ادامه دهيم : اول دربارهمقياس " مليت " يعنی ملاك اينكه چيزی را جزء مليت يك قوم يا خارجاز مليت يك قوم قرار دهيم چيست ؟ قسمت دوم درباره اينكه طبق اينمقياس ، آيا اسلام از نظر مليت ايرانی يك امر " خودی " است يا يكبيگانه و اجنبی ؟ در واقع بحث ما كبرايی دارد و صغرايی قسمت اول ،كبرای بحث است و قسمت دوم صغرای بحث . ضمنا مقايسه ای نيز از اين جهت ميان اسلام و زرتشتی گری به عمل خواهدآمد ، معلوم خواهد شد كه با معيارها و مقياسهای ملی ، آيا اسلام بيشترجنبه ملی ايرانی دارد ، يا زرتشتی گری ؟ |