و نعمت زايی ، اما عدم مسؤوليت هم نيز . . " . عدم مسؤوليتی كه " فانون " بدان توجه كرده است ناشی از اين واقعيتاست كه درد و طلب مشتركی كه در جامعه آفريقايی به وجود آمده در بعضیبخشها در اهداف و داعيه ها هنوز ضعيف است . جنبش ضد استعماری قارهسياه عليه ظلم و ستم سفيد پوستان تا آنجا كه برای محو ظلم و تبعيض واحقاق حقوق انسانی و مردمی باشد مقدس است و با واقعيات فطری و وجدانبشری منطبق ، ولی از همانجا كه صورت انتقامجويی و خودستايی و آرزویحكومت و بهره وری نوين را میيابد ، خود مقدمه چين و پايه ستم جديد میشود، ستمی كه هنوز ميدان عمل نيافته است . پس در محروميت و محكوميت امتها قضيه " داعيه " هم مطرح میشود .سياه ستايی اگر تكامل يافت و به حقيقت ستايی و عدالت پرستی محض رسيد، آن وقت نهضتی فروزان و شكوفان ، ميوه آن خواهد بود . لذا ، جنبشها وحركتهای حاصل از درد و طلب مشترك را از روی داعيه آنها تميز میدهيم :داعيه حق پرستی و عدالت خواهی و آزادگی يا داعيه حكومت و بهره وری جديدو تصاحب منافع و مطامع . و اين چيزی است كه از مذهب و مسلك وجهانبينی حاكم بر رهبران يك جنبش ملی نشأت میگيرد . فرهنگ غربی عوامل فوق را از حيطه عناصر سازنده وجدان مشترك و تشكيلدهنده مليت خارج میكند . روشنفكر شرقی و اسلامی و آفريقايی هم میخواهد باهمان معيارهای غربی به مليت و ناسيوناليسم خود رنگ بدهد و آن رابشناساند . يعنی با اسلحه ای كه دشمن بدو فروخته میخواهد مليت خود رابسازد و از آن دفاع كند و فرياد از اين اسلحهها كه از دشمن خريداری میكنی. اتفاقا در متن جنبشهای ناسيوناليستی و مبارزات طبقاتی كه عامل درد وطلب مشترك و عصيان عليه سيطره غير را يافتيم ، نكته و عنصر ديگری هممشاهده میكنيم كه همان عشق و شوق به عدالت و حق و آزادی وجدان است . دوعامل و عنصر فوق هستند كه مشتركا معيار حقانيت و مشروعيت يك نهضتتوانند شد ، مليت خواهی آلمانی چون داعيه نژاد پرستی و كشورگشايی داشت، هرگز برای ساير مردم روی زمين غير از خود آلمانيها سائقه و فروغینداشته و ندارد . صهيونيسم كه در ابتدا |