ندارند ، يا ملت انگليسی و ايرلندی را مشاهده میكنيم كه عليرغم سوابقتاريخی و نژادی و زبان ، تفاهم و توافق سازنده يك مليت در ميان آنهاوجود ندارد . بر عكس بسياری از كشورها و ملتهای جهان سوم را در اينروزگار میيابيم كه با وجود هزاران كيلومتر فاصله و تفاوت شرايط طبيعی واقليمی و حتی زبان و نژاد و تاريخ و غيره ، با هم پيوندهای عميق دارند ،همچون الجزاير با كوبا يا با ويتنام و فلسطين و . . . تمام عوامل فوق كه از طرف نويسندگان غربی ، به عنوان مبانی و مايههایمليت ذكر میشوند ، همگی عناصر و نشانه های نخستين برای تعريف ملتهایموجود و تميز آنها از يكديگر توانند بود ، چنانكه عناصر يكصد و چند گانهطبيعت هم هر يك با خواصی فيزيكی و شيميايی شناخته و تعريف میشوند .اما اين خواصی كه در نخستين مشاهده و برخورد و بينش و معرفت اوليه وسطحی به دست میآيند كنه واقعيت مكنون در اشياء نبوده و با عميق شدنتحقيق و گسترش بينش و معرفت در زير اختلاف ظاهری عناصر دنيای درون اتمو زير هسته ها كشف میگردد و معلوم میشود كه اين عناصر متعدد نمودها وجلوه های واقعيت درونی تر هسته و تعداد الكترونها هستند ، تنها كميتآنها در درون اتم موجب ظهور و جلوه عناصر گوناگون میشود . به همينترتيب در زير اين عوامل و عناصر تشخيص و تعريف و سازنده مليت كه دربالا به پاره ای از آنها اشارت رفت ، بايستی در جستجوی عوامل يا عاملیدرونی تر و بنيانی تر باشيم كه سازنده واقعی يا نزديك تر به واقعيتوجدان جمعی باشند . هميشه عاملی اساسی تر و مخفی تر در وجدانهای مردم رو به بيداری و زندهشدن میرود و موجب حيات و تظاهر خارجی آن گاه به لباس زبان و زمانی بهپوشش سنن ملی معينی جلوه میكند . غرض از تحقيق و پويندگی حقيقت ايناست كه از اين تجليات و ظهور و نمودهای خارجی به سوی واقع مكنون حوادثو اشياء هدايت شويم . فرانتس فانون ، نويسنده و جامعه شناس آفريقايی كه در زمينه بيداریشعور ملی در ميان ملل آفريقايی تحقيقات روانی و جامعه شناسی جالبی كردهاست ، به همين نتيجه میرسد كه عوامل تاريخ و زبان و سنن و شرايط اقليمیمشترك در پيدا شدن شعور ملی نقشی لحظه ای دارند نه دائمی . برای مثال بهكشورهايی اشاره میكند كه درگير مبارزه برای |