حال شريك دارد نهايت در فاعليت و خالقيت ، و اين عين شرك است ، واگر استقلال ندارد و مصداق " « و ما تشاؤن الا ان يشاء الله »" است پسفرض انگرامئنيو تاثيری در نفی انتساب شرور به اهورا مزدا ندارد .اساسا ريشه ثنويت اين است كه بشر اشياء را دو نوع تشخيص داده است :نوع خوب و نوع بد ، برای خوبها يك مبدا و يك ريشه قائل شده است وبرای بدها مبدا و ريشه ديگر ، فاعل خير را كه دارای عاليترين صفات وكمالات میشمرده برتر و منزهتر از اين میدانسته كه در كار موجودات موذيهو ضاره دخالت داشته باشد ، از اينرو مخلوق بودن آنها را به وسيلهاينچنين مبدئی انكار میكرده و ناچار مبدا ديگری كه شر محض است فرضمیكرده است ، يعنی انكار امكان مخلوق بودن شرور به وسيله خداوند منجر بهفرض مبدئی ديگر در عرض خداوند شده است . اما اگر فرض كنيم كه آن مبدا ديگر كه خالق شرور است در عرض خداوندنيست بلكه مخلوق خداوند است هر چند وجود يك اصل قديم قائم بالذات رادر برابر خداوند انكار كردهايم ، اما اصل مطلب يعنی انكار انتساب خلقتبرخی موجودات كه شرور ناميده میشوند سر جای خود باقی است . به عبارتديگر برای خداوند شريكی در مرتبه ذات قائل نشدهايم ولی يكی از مخلوقاتاو را شريك او در خالقيت قرار دادهايم . گذشته از اينكه شرك در خالقيت برخلاف تعليمات همه پيامبران است ،در حكمت اعلی مبرهن است كه شرك در خالقيت بالمال مستلزم شرك در ذاتاست . حقيقت اين است كه اين نوع طرز تفكر كه ناشی از گرفتاری در شش و پنجخير و شر است شان يك نيمه فيلسوف است نه شان يك نبی و نه شان يكفيلسوف كامل از نظر يك نبی كه هستی را از بالا میبيند جز نور و روشنايیو خير و رحمت و حكمت چيزی نيست و جز يك مشيت كه بر اساس حكمتبالغه ، نظام علت و معلول و اسباب و مسببات را برقرار كرده ، دستاندركار نمیباشد . برای يك نبی و يا يك عارف محال |