تحت تاثير " هلنيزم " يعنی عقائد و فلسفه يونانی اشراقی مشرب رائج در مشرق ( سوريه و بين النهرين ) در دوره بعد از اسكندر كه با فلسفه قديم و اصلی يونان اختلاف داشت ، آميخته به فلسفه شرقی شده و رنگ شرقی به خود گرفته بود و از قرون بلافصل قبل از تاريخ مسيحی در آن نواحی نشو و نما كرده و به وجود آمده بود و مخصوصا " مرقيون " و " بارديصان " كه هر دو " گنوسی " و دارای عقيده " ثنوی " بودهاند ( 1 ) . و هم آقای تقی زاده میگويد : . . . راجع به عقائد محققين در اصل و منشا دين مانی بايد گفته شود كه بر حسب تحقيق صحيح اگر چه مانی از همه مذاهب و اديان معروف نزد او كم و بيش ( مثلا از بودايی خيلی كم و از زردشتی و زروانی قدری بيشتر و از نصرانيت باز بيشتر ) و از طريقههای " گنوسی " بيش از همه ( و مخصوصا از مرقيون ) افكاری اخذ نموده لكن دين او فقط تركيب اقتباسات نبوده بلكه اساس و روح آن از خودمانی بوده و مؤسس اين بنای عظيم و ريزنده پی آن ، خود آن شخص عجيب بوده و رنگهای اديان معروف ديگر عارضی و عمده برای سهولت نشر دين مانی در ممالك ديگر و بين ديگر اقوام هندی و زردشتی و عيسوی بوده است ( 2 ) . محتويات دين مانی هر چه بوده و خود مانی هر كه بوده است ، به بحث فعلی ما مربوط نيست ، در فصلهای بعد كه راجع به " ثنويت " و غيره بحث خواهيم كرد لااقل قسمتی از معتقدات و آداب و شرايع مانويت را شرح خواهيم داد . آنچه به اين بحث مربوط است اين است كه اين دين مقارن ظهور اسلام چه وضعی داشته است ؟ چقدر پيرو داشته و چگونه جاذبه و نفوذی داشته است ؟ آيا در حال رشد و توسعه بوده پاورقی : |