قبلا شرح داديم كه يكی از علل شكست ايرانيان با آنهمه نيرو و قدرت وعظمت ، ناراضی بودن مردم ايران از حكومت و آيينشان بود ، مردم ايران ازآنها به ستوه آمده بودند و آمادگی كامل داشتند برای اينكه مأمنی بيابند واگر بانگ عدالت و حقيقتی بشنوند به سوی آن بشتابند ، گرايش فوق العادهايرانيان به مزدك نيز علتی جز نارضايی نداشت . قبلا نيز اشاره كرديم كهوضع زردشتی گری در ايران آنچنان دچار فساد و انحراف و مورد بی علاقگیمردم شده بود كه فرضا اسلام به ايران نيامده بود ، مسيحيت ايران را تسخيرمیكرد . باز براوان ازدوزی مستشرق هلندی چنين نقل میكند : در نيمه اول قرن هفتم ميلادی ، همه چيز جريان عادی خود را در روم شرقی وكشور شاهنشاهی ايران طی میكرد اين دو مملكت برای تصرف آسيای غربی هميشهبا هم در نزاع بودند ، از حيث ظاهر در راه رشد و ترقی و آبادی سيرمیكردند ، مبالغ معتنابهی ماليات عايد خزانه سلاطين اين دو كشور میشد وكر و فر تجمل و تنعم پايتختهای هر دو مملكت ضرب المثل بود . بار كمرشكناستبداد بر پشت هر دو كشور سنگينی ميكرد . تاريخ دودمان سلاطين هر دومملكت مشحون است از يك سلسله فجايع هولناك و زجر و آزار خلائق . و اينرفتار ظالمانه دولتها مولود نفاق و شقاق مردم در مسائل مذهبی بود . دراين اثنا ناگهان از ميان صحاری غير معروف ، قومی جديد در صحنه جهان پديدآمد ، قبائلی بيشمار كه تا آن تاريخ پراكنده و متفرق و اكثر اوقات با همدر نبرد بودند نخستين بار در آن هنگام به هم پيوستند و قوم متحد و متفقجديد را به وجود آوردند ، قومی كه علاقه شديد به آزادی خود داشت ، لباسساده میپوشيد و غذای ساده میخورد ، |