خود قائل بودند از اين جهت بود كه اين زبان را متعلق به يك قوم معيننمی دانستند بلكه آنرا زبان آيين خود میدانستند و لهذا اين كار را توهينبه ملت و مليت خود نمی شمردند . احساس افراد ملل غير عرب اين بود كهزبان عربی زبان دين است و زبان مادری آنها زبان ملت . مولوی پس از چند شعر معروف خود در مثنوی كه به عربی سروده است :
اقتلونی اقتلونی يا ثقات |
ان فی قتلی حيوش فی حيوش |
میگويد :
پارسی گو گر چه تازی خوشتر است |
عشق را خود صد زبان ديگر است |
مولوی در اين شعر زبان عربی را بر زبان فارسی كه زبان مادری اوستترجيح میدهد ، به اين دليل كه زبان عربی زبان دين است . سعدی در باب پنجم گلستان حكايتی به صورت محاوره با يك جوان كاشغریكه مقدمه نحو زمخشری میخوانده است ساخته است . در آن حكايت از زبانفارسی و عربی چنان ياد میكند كه زبان فارسی زبان مردم عوام است و زبانعربی زبان اهل فضل و دانش . حافظ در غزل معروف خود میگويد : اگر چه عرض هنر پيش ياربی ادبی است زبان خموش ولكن دهان پر ازعربی است از قراری كه مرحوم قزوينی در بيست مقاله نوشته است ، يكی از عنكبوتانگرفتار تارهای حماقت كه از بركت نقشه های استعماری فعلا كم نيستند هميشهاز حافظ گله مند بوده است كه چرا در اين شعر زبان عربی را هنر دانستهاست ؟ !