لغات
عناها : آن را مهم شمرد ، به آن اهميت داد .
عشى : در شب نديدن ، تاريكى كه در هنگام شب چشم انسان را فرا مىگيرد .
اشلا : جمع شلو عضو بدن انسان . قطعهاى از گوشت . در اين خطبه كنايه از تمام بدن است يعنى اندام .
حنو : كنار پهلو ، طرف .
ارفاق : منافع ، سودها . بعضى ارماق تلفّظ كردهاند ( كه جمع رمق است ) .
ارماق : باقى مانده جان در بدن .
خلاق : نصيب و بهره . الخلاق به كسر ( خ ) ريسمانى كه بر گلو بسته مىشود و خفگى ايجاد مىكند .
ارهاق : با عجله نزديك شدن ، عجله كردن .
تشذّب : جدا شدن ، تفرقه پيدا كردن .
انف الأوان : اوّل زمان هر چيز . در اين خطبه منظور اوّل جوانى است .
بضاضه : كمال و قوّت يافتن بدن .
هرم : پيرى زياد ، نهايت سنّ پيرى .
غضارة العيش : خوشى زندگى .
آونة : جمع أوان ، مانند أزمنة جمع زمان و به همين معنى زمان است .
زيّال : برطرف شدن از بين رفتن .
ازف : نزديك شد .
علزة : لرزشى كه بيمار را فرا مىگيرد .
حقدة : ياران و اعوان .
غودر : ترك شد .
انهكه : او را كهنه و فرسوده كرد و پوساند .
معالم : آثار و نشانهها .
شحب : شتر لاغر و مردنى .
نخجره : كهنه ، فرسوده ، پوسيده .
اعباء : بارهاى سنگين .
مهد الأمر : يا مهّد الأمر : كار را آماده ساخت با تخفيف و يا تشديد معنى فرق نمىكند .
جرض : وقتى كه انسان آب دهانش را از روى اندوه و حزن فرو برد .
قدة : با كسر قاف و دال بى نقطه ، راه و مسير ،
بعضى اين كلمه را به ضم قاف و دال نقطهدار تلفّظ كردهاند ولى به صورت اول صحيحتر است .