شرح
روى سخن در اين خطبه ، به خوارجى است كه در نهروان آنها را كشت .
حكم خداوندى درباره آنها كه بر عليه امام ( ع ) خروج كردند ، چنين رقم خورده بود .
در خبر صحيحى نقل شده ، كه روزى رسول خدا ( ص ) مشغول تقسيم بيت المال يا غنايم جنگى بود . مردى از قبيله بنى تميم پيش آمد و عرض كرد : اى محمّد ( ص ) ، عدالت كن نام اين شخص ذوالخويصرة بود . پيامبر فرمود : به يقين عدالت مىكنم : دوباره عرض كرد : اى محمّد ( ص ) عدالت كن ، تو عدالت نمىكنى رسول خدا ( ص ) فرمود واى بر تو اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى به عدالت رفتار مىكند ؟ عمر از بىادبى و جسارت اين شخص ناراحت شد ،
بپاخاست و عرض كرد يا رسول اللّه اجازه بدهيد تا گردن اين مرد را بزنم . رسول خدا ( ص ) فرمود او را بخود واگذار ، بزودى از نژاد اين شخص افرادى پديد مىآيند ، چنان كه تير از كمان بيرون مىرود از دين خارج خواهند شد ، و عليه بهترين گروه از مردم خروج خواهند كرد ، تظاهر آنها به ديانت بدان حدّ است ، كه نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها حقير و ناچيز شمرده شود ، قرآن را تلاوت مىكنند ، ولى از زبان و لبشان فراتر نمىرود در قلبشان اثر نمىكند در ميان آنها
[ 195 ]
مردى سياهچهره خواهد بود كه يكى از دو دستش ناقص و شبيه پستان زنان است و يا داراى يك انگشت است . او را گروهى بر حق خواهند كشت .
در كتاب مسند احمد بن حنبل از مسروق نقل شده است ، كه عايشه همسر رسول خدا ، به من گفت : اى مسروق تو به منزله اولاد من و دوستترين فرد هستى نسبت به من ، آيا از « مخرج » ( ناقص الخلقه ) چيزى مىدانى ؟ در پاسخ گفتم : در كنار رودى كه به قسمت بالاى آن تأمر و به قسمت پايين آن نهروان مىگفتند جايى است بين لخاقيق و طرفاء . على بن ابى طالب ( ع ) او را كشت . عايشه پرسيد اگر براى اين ادّعاى خود دليلى دارى بياور . افرادى را حاضر كردم و در نزد عايشه گواهى دادند كه مخرج در نهروان بدست على ( ع ) كشته شد . سپس من عايشه را به حرمت پيامبر سوگند دادم كه اگر از رسول خدا ( ص ) درباره آن شخص چيزى مىداند . بگويد .
عايشه گفت : از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مىفرمود : آنها بد سرشتترين مردمند ، به دست بهترين خلق و نزديكترين فرد به خدا و نيكو سرشتترين شخص كشته خواهند شد .
امّا سبب خروج آن گروه بر حضرت : پس از اين كه امام ( ع ) از ناحيه اصحابش مجبور به قبول حكميّت شد . آنها چنين وانمود كردند كه امام ( ع ) بر اين امر رضايت داشته است . با وجودى كه آن بزرگوار اصحابش را از قبول حكميّت برحذر داشت ، آنها را پند و اندرز داد ، ولى آنها توجّه نكردند و عهدنامه حكميّت را نوشتند .
اشعث بن قيس آن را گرفت و به رؤيت پيروان معاويه رساند و آنها رضايت خود را اعلام كردند و سپس به رؤيت بعضى از اصحاب امير المؤمنين ( ع ) رساند و آنها نيز اظهار رضايت كردند .
ولى وقتى كه اشعث بن قيس عهدنامه متاركه جنگ را بر جمعيّت تحت
[ 196 ]
پرچم « عنزه » كه حدود چهار هزار سوار بودند و در صفّين با على ( ع ) حضور داشتند خواند دو نفر از جوانهاى آنها گفتند : « لا حكم الاّ للّه » ( فرمانى جز فرمان خدا نيست ) و سپس بر سپاهيان معاويه حمله كردند ، و پس از درگيرى سختى كشته شدند . اين دو نفر اوّل كسانى بودند كه حكميّت را رد كردند .
اشعث بن قيس عهدنامه را پيش قبيله « مراد » و بنى راسب ، و بنى تميم برد و متن عهدنامه را بر آنها خواند ، همگى گفتند : حكمى جز حكم خدا نيست ، ما به اين عهدنامه رضايت نداريم و افراد را درباره دين خدا حكم قرار نمىدهيم .
اشعث بازگشت و جريان را به على ( ع ) طورى خبر داد كه امير المؤمنين ( ع ) مخالفت آنها را كوچك شمرد و تصوّر حضرت اين شد ، كه آنها تعدادى اندك هستند .
هنگامى كه جريان حكمين به مخالفان رسيد ، آن را رعايت نكردند ،
جمعيّت از هر طرف فرياد برآوردند : جز حكم خدا حكمى نيست ، حكم از آن خداست اى على ، نه حق تو ، ما وقتى كه حكميّت را قبول كرديم ، اشتباه كرديم ،
اينك به سوى خدا باز مىگرديم و توبه مىكنيم ، تو نيز در پيشگاه خداوند توبه كن ، وگرنه از تو بيزارى مىجوييم .
امام ( ع ) پيشنهاد مخالفان را رد كرد و فرمود : واى بر شما اگر از عهد و پيمان خود برگرديم با فرموده حق تعالى كه دستور مىدهد وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ اِذا عاهَدْتُم [ 1 ] : چه كنيم ؟ ، خوارج از سخن حضرت پند نگرفتند و آن را رد كردند ،
حكميّت را گمراهى دانستند و آن را به باد تمسخر گرفتند . و از امير المؤمنين ( ع ) بيزارى جستند . امام ( ع ) از آنها كناره گرفت . ابتدا خوارج در محلّى بنام « حرور » اجتماع كردند و بدين دليل حضرت آنها را حروريّه ناميد ، در آن مكان امام ( ع ) با آنها گفت و گويى انجام داد و مناظرهاى كرد ، دو هزار نفر از عقيدهشان برگشتند .
باقيمانده آنها به نهروان رفتند و در آن روز فرمانده آنها شخصى بود به نام
[ 1 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 91 ) : هرگاه پيمان بستيد بدان وفا كنيد .
[ 197 ]
عبد اللّه بن كفرّا و به هنگام پيكار با آنها فرماندهشان عبد اللّه بن وهب راسبى بود امام ( ع ) در نهروان به سمت آنها رفت ، خطبهاى ايراد كرد و آنها را پند داد و فرمود : « ما خانواده نبوّت و پايگاه رسالت ، و جايگاه نزول فرشتگان و اساس و اصل بخشش و رحمت و كان دانش و حكمت ، اى گروه ، من شما را از كيفر خداوند ، بيم مىدهم و بر حذر مىدارم و . . . » امام ( ع ) بيانات خود را در ارشاد آنها بدين طريق ادامه داد ولى آنها نپذيرفتند در روايتى آمده است كه پس از پايان كارزار و نبرد با خوارج حضرت ،
جستجوى زيادى را براى پيدا كردن كشته « ذو الثّديه [ 2 ] » انجام داد و مرتّبا مىفرمود :
نه رسول خدا به من دروغ گفته و نه من به شما دروغ مىگويم ، جسد او را جستجو كنيد ، به يقين جزو كشتگان است . فراوان گشتند ، تا سرانجام او را در زير كشتههاى ديگر يافتند ، او مردى بود ، با دست ناقص ، كه مانند پستان زنان در روى سينهاش قرار داشت و بر آن موهايى شبيه سبيل گربه ، روييده بود . با ديدن جسد وى امام ( ع ) تكبير گفت و حاضران با آن حضرت تكبير گفتند . با روشن شدن حقيقت و صدق كلام رسول خدا ( ص ) همگان شاد شدند .
خلاصه اين خطبه و اين فصل از سخن مولا امير المؤمنين ( ع ) در برحذر داشتن خوارج از هلاكت ايراد گرديده ، بدين توضيح كه آنان براى مخالفتشان دليلى روشن و برهانى محكم از طرف پروردگارشان نداشتند تا بدان بر حق بودن ادّعايشان را استدلال نمايند و با تكيه بر آن استدلال با امام ( ع ) بجنگند . با نداشتن حجّت و دليلى از جانب خداوند است ، كه بايد از محروم ماندن سعادت دنيا و آخرت بر حذر و هراسناك باشند .
[ 2 ] صبحى صالح در نهج البلاغه خود مىگويد : رئيس خوارج حرقوص بن زهير سعدى بود كه بوى ذو الثّديه مىگفتند .
[ 198 ]
در عبارت حضرت ، حجت و دليل به طور استعاره « سلطان » ناميده شده ،
كه به معناى غلبه كردن و چيره شدن بر طرف مقابل است .