عبارت امام : و ان يضرب على قلبه بالأشهاب ،
بر دل رها كنندگان جهاد ،
[ 77 ]
خوارى و ذلّت از دست دادن عقل و آگاهى مهر خورده و تثبيت شده است . جمله استعارهاى است ، بمانند سخن حق تعالى : وَ ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذَّلةُ وَ الْمَسْكَنَة [ 4 ] .
با اين توضيح كلمه « اسهاب » به معناى از دست دادن خرد است .
وجه مشابهت در استعاره فراگيرى و فروپوشى ، خوارى است ، چنان كه ساختمان و بارگاه برافراشته ، افراد داخل خود را مىپوشاند . و يا لازمه خوارى و بيچارگى ، كمخردى است . چنان كه فلسفه وجودى گل اين است كه ديوار را مىپوشاند :
احتمال ديگر در مفهوم كلمه « اسهاب » پر حرفى بدون فايده است ، زيرا انسان به هنگام وحشت و ترس بسيار ، سخنان نابجا بر زبان جارى مىكند ، ولى از گفتار زيادش نتيجهاى نمىگيرد و ساير امور مانند : پيروى نكردن از حق عدم پيروزى بر دشمن ، انصاف و عدالت نديدن از خصم و مشكلات فراوان ديگر ناشى از ترك جهاد در راه خدا با كفّار است در حالى كه امكان پيكار با دشمن را داشته است . به نحوى روشن است كه همه اين امور مورد تنفّر است و براى افراد زيان دنيا و آخرت را به دنبال دارد .
در قرآن مجيد ، آيات فراوانى در ترغيب به جهاد و فضيلت آن نازل شده است از جمله : لا يَسْتَوى القاعِدُونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيْرَ اُولىِ الضَّرَرِ وَ المُجاهِدُونَ فِى سَبيلِ اللَّهِ بِاَموالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِم فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلى الْقاعدينَ دَرجَةً . . . فَضَّلَ اللَّهُ المجاهِدينَ عَلىَ القاعِدينَ اَجْراً عَظيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً [ 5 ] در جايى ديگر مىفرمايد : وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ
[ 4 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 58 ) : خوارى و بيچارگى بر قوم يهود مسجّل و مسلم گرديد .
[ 5 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 95 ) : مؤمنانى كه بدون عذر از پيكار كنارهگيرى مىكنند با پيكارگرانى كه با مال و جان خويش در راه خدا جهاد مىكنند برابر نيستند . . . مجاهدان نسبت به افرادى كه از جهاد كنارهگيرى مىكنند پاداش بزرگى دارند درجات و آمرزش از جانب خداوند از آن مجاهدان است .
[ 78 ]
جِهادِهِ [ 6 ] و در مقامى ديگر مىفرمايد : وَ مَنْ جاهَدَ فَانَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ [ 7 ] .
و جز اين موارد . . . كه در قرآن درباره جهاد فراوان ياد شده است .
حضرت پس از آن كه در آغاز خطبه به اجمال ، تشويق به جهاد و توبيخ نسبت به ترك آن را يادآور شد . از جمله : الا و انّى قد دعوتكم مىخواهند موضوع را بيشتر تفصيل دهند و ياران خود را ، بياگاهاند ، كه پيش از وقوع اين حوادث ،
اصحابش را مكرّر به مبارزه و پيكار با معاويه و اطرافيانش فرا خوانده است . قصد حضرت اين است كه نصيحت پيشين خود را يادآور گردد ، كه قبل از آمدن دشمن به داخل خانه بايد به سراغ وى رفت و اين قاعده كلّى را به تجربه و برهان ثابت شده يادآور شود كه : هيچ جمعيّتى در درون خانهاش مورد هجوم قرار نمىگيرد .
جز اين كه خوار و ذليل مىشود .
پيش از اين به منظور بيان علت اشاره كرديم كه توهّمات ذهنى روى جسم و بدن تأثيرى شگفت دارند . گاهى موجب فزونى قوّت و نيرو و گاهى سبب نقصان آن مىگردند . گاهى توهّم بيمارى ، موجب بيمارى شخص سالم ، و گاهى بر عكس توهم سلامت سبب صحت و بهبود بيمار مىشود .
علّت خوارى و ذلّت كسى كه در داخل خانهاش مورد حمله قرار گيرد هر چند شجاع باشد ، همين توهّمات است : توهّم از ناحيه هر دو گروه ، توهم آن كه مورد حمله قرار گرفته اين است ، كه اگر دشمن قوى و نيرومند نبود ، حمله نمىكرد .
اين توهم سبب ضعف و سستى مىشود ، نفسها تحت تأثير قرار مىگيرد ، و از مقاومت باز مىماند ، در تحرّك و تلاش ناتوان مىشود غيرت ، شجاعت و حمايت از ناموس را از دست مىدهد و دچار اخلاق پست ، خوارى و ذلّت مىگردد .
خيالات وهم انگيز حمله كنندگان نيز موجب مىشود كه گمان كنند چون
[ 6 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 78 ) : چنان كه شايسته و سزاوار است در راه خداوند جهاد كنيد .
[ 7 ] سوره عنكبوت ( 29 ) آيه ( 6 ) : آن كه در راه خدا جهاد كند در حقيقت براى خود جهاد مىكند .
[ 79 ]
آنها حمله را آغاز كردهاند ، دشمن ضعيف و ناتوان است . اين پندار طمع و دلبستگى آنان را بر عجز و ناتوانى خصم ، فزونى مىبخشد و اين باور را در آنها به وجود مىآورد كه مخالفان قادر به مقاومت نيستند .
امام ( ع ) پس از بيان اين كه ترس بيجاى پيروانش ، از دشمن باعث سهلانگارى آنان در كارها و متفرّق شدنشان از اطراف آن حضرت شده كه در نتيجه فرمانش را اجرا نمىكنند و در مقابل هجوم دشمن و چيره شدنش بر سرزمينشان برنمىخيزند . و نيز پس از حكم كلّى درباره روش هر دشمن به دشمن معيّن و آشكار اشاره فرموده است ، تا آن كه هر چه بيشتر به درستى سخن آن حضرت را دريابند و هرچه زودتر بر خصم يورش برند و او را از پا درآورند . از اين رو جريان ورود سپاه دشمن به شهر انبار و كشتن كارگزار آن حضرت و بيرون راندن سپاه از مرز و قرارگاهشان ، و بىحرمتى نسبت به زنان مسلمان و زنان اهل كتاب تحت ذمه اسلام ، و ربودن اموال مسلمانان را به تفصيل بر شمرده است كه نيازى به توضيح بيشتر آن نيست .
سپس اين داستان را به اين عبارت : « سزاوار است مسلمان با غيرت و تعصّب در راه خدا از غم و اندوه آن بميرد ، » پايان مىدهد ، زيرا ديدن چنين پيشامدهاى منكر و ناروايى براى مسلمانان . و خوددارى ياران آن حضرت از پايدارى در برابر دشمن اين امر را ايجاب مىكند .
تمام اين بيانات به اين منظور است كه امام مىخواهد براى توبيخ و سرزنش ياران خود محملى به دست آورد زيرا آنان از اوامر آن حضرت سرپيچى كرده و رايزنى با آن حضرت را كه امرى شايسته ، و سودمندتر بود نپذيرفته بودند و سپس براى تأييد اين مطلب ، از كارهاى آنها با شگفتى ناله سر مىدهد و ناراحتى و تعجّب خود را نشان مىدهد :
كلمه « عجبا » را به صورت نكره بيان فرموده تا چنان وانمود كند كه گويا امر
[ 80 ]
مورد تعجب مشخص معيّن نيست و به وسيله « ندا » حضور يافته است ، و آنرا تكرار فرموده تا اين كه شدّت امر را بيان كند . در نصب عجبا عجبا چند احتمال است : نخست اين كه كلمه عجبا اوّل منصوب به حرف ندا و كلمه دوم مفعول مطلق باشد كه فايده معنوى آن چنين مىشود : گويا وقتى كه مورد تعجب به وسيله ندا مشخص شد حضرت مىفرمايد : تعجب مىكنم تعجّبى تأسفانگيز و ناگوار .
گفته حضرت در اين عبارت شبيه كلام خداوند متعال در مناداى « يا بشرى » است ، در قرائتى كه بدون اضافه خوانده نشده است .
2 اين كه كلمه « عجبا » اوّل ، مفعول مطلق و دومى تأكيد آن باشد .
3 اين كه « عجبا » اول مفعول مطلق باشد ، بنابر اين در دو احتمال اخير منادى كه يا قوم و مانند آن باشد محذوف است .
توصيف امام ( ع ) از امرى كه مورد تعجب است ، به اين كه دل را مىميراند و غم را مىافزايد ، بايد مورد توجه قرار گيرد ، زيرا شگفتى انسان از پديدار شدن امرى گاهى به اين دليل است كه صرف نظر از شگفتانگيز بودن خود آن امر ،
علل و اسباب آن به دليل روشن نبودن بر انسان پوشيده است . به همين مناسبت اهل لغت و زبان شناسان كلمه « ما افعله » را به عنوان فعل تعجب به كار مىبرند مثل « ما احسن زيدا » زيرا در حقيقت اين سؤال از اسباب و علل زيبايى و حسن زيد است و هر چه مطلب از ذهن دورتر و اسباب و علل آن پوشيدهتر باشد بيشتر تعجّببرانگيز مىشود ، پس هرگاه مورد پرستش امرى با عظمت و اهميت باشد ،
انديشه انسان در پى جستجوى علت آن پوياتر است . گاهى ممكن است نيروى فكرى انسان از فهميدن آن ناتوان باشد ، در اين صورت به سبب عدم آگاهى نسبت به منشأ آن ، فكر وى دچار غم و اندوه مىشود ، زيرا امرى كه حادث شده مانند بيماريى است كه علاج آن جز به وسيله آگاهى از سبب و علت آن امكانپذير نيست و اندوهى كه در اثر بىاطّلاعى از سبب شئى در ذهن انسان پيدا
[ 81 ]
شد مرگ قلبى ناميده مىشود و در اين عبارت امام به طور مجاز لفظ مرگ ( يميت ) را به جاى غم و اندوه به كار مىبرد . يعنى چيزى را به اعتبار آيندهاش نامگذارى فرموده و به عبارت ديگر نام مسبّب ( موت را ) روى سبب ( غم ) گذاشته است .
اكنون كه مطلب روشن شد مىگوييم وضع پيروان امام كه در عين آگاهى از بر حق بودن راهشان متفرّق شدند ، در حالى كه از نظر شجاعت همتاى خصم خود بودند و مىدانستند كه اگر به دستور امامشان رفتار كنند خوشنودى پروردگار را به دست خواهند آورد ، و بر عكس ايشان حالت دشمنان آن حضرت كه در راه باطل خود ، محكم و استوار بودند ، از جمله شگفتيهاست ، كه قلب شخص ناآگاه از علّت آن را مىميراند . علت اين كه چرا بايستى حضرت از رفتار پيروانش اندوهگين باشد بسيار روشن است ، زيرا او همانند طبيبى بود كه به معالجه بيمارانى گمارده شده باشد كه هم داراى بيمارى خطرناكى هستند و هم به دستور طبيب خود در پرهيز از غذاى نامناسب و مصرف دارو رفتار نمىكنند و واضح است كه چنين حالتى بر اندوه طبيب مىافزايد .
پس از اين كه امام ( ع ) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتى مىكند و آن را با شدّت توصيف مىفرمايد ، به منظور بهتر جايگزين شدن در ذهنها امرى را كه مورد شگفتى واقع شده به ياد مىآورد و آن گاه كسانى را كه چنين حالتى دارند ،
به دليل تمرّدشان از فرمان خود به دورى از خير و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرين مىفرمايد و در پايان آنها را به صفاتى كه باعث خجلت و شرمسارى است . و انسانهاى با مروّت و غيور از آن تنفّر دارند مورد نكوهش و سرزنش قرار مىدهد . صفات ناپسند آنها اين بود كه نسبت به انجام وظايف خود كوتاهى ورزيدند و هدف تيرهاى دشمنان واقع شدند و با آن كه مىتوانستند به دفاع برخيزند و بر دشمن بتازند سستى كردند تا دشمن پيش آمد و بر آنها تاخت و
[ 82 ]
هستى آنها را به غارت برد . علاوه بر اين هنگامى كه معصيت الهى واقع مىشد ،
عكس العملى از خود نشان نمىدادند و گاهى خشنود هم مىشدند . امام ( ع ) پس از توبيخ و سرزنش آنان به شرح عذرهاى گوناگونى كه در مقابل سرپيچى از دستورهاى او مىآوردند پرداخته است ، به اين بيان كه گاهى به بهانه شدت گرما و زمانى به بهانه سختى سرما و بهانه جوييهاى ديگر در انجام وظيفه كوتاهى مىكردند كه هر انسان خردمندى از آن بوى تنبلى و سستى را درمىيابد و درك مىكند كه مقصود از اين بهانهها چيزى جز فرار از مسؤوليت نبوده است : فانتم و اللّه من السّيف افرّ ، امام ( ع ) در اين عبارت با فرض پذيرفتن اين كه گرما و سرما ، مانع كارزار آنها بوده همان را دليل ناتوانى و ضعف آنها قرار مىدهد و مىفرمايد : « به خدا سوگند هنگامى كه شما از سرما و گرما اين چنين مىترسيد ، از شمشير بيشتر خواهيد ترسيد ، زيرا كسى كه از امر آسانى فرار كند از امور دشوار زودتر فرار مىكند چون تحمل سرما و گرما كجا و حمله با شمشير و كشتار كجا » حضرت پس از سرزنش شديد يارانش ، آنها را به خاطر داشتن سه خصلت مذمّت و نكوهش مىكند : اوّل آن كه از آنها صفت مردانگى را نفى مىكند و آنها را نامردانى مردنما مىخواند ، زيرا لازمه مردانگى دارا بودن صفات كمال انسانى از قبيل شجاعت ، عزّت نفس ، بزرگ منشى و تعصّب ناموسى است . در حالى كه اين صفات در آنها ديده نمىشد اگر چه به صورت شبيه مردان بودند . از اين جهت خطاب به آنها مىفرمايد : اى مرد نمايان نامرد خصوصيّت دوم اين كه آنها را از جهت كم خردى تشبيه به كودكان كرده است زيرا كودكان و خردسالان بالقوه عاقلند و نه بالفعل ، و گاهى هم چيزهايى از آنها به ظهور مىرسد كه صورت ظاهر عقلايى دارد ، مثلا كودك در موردى كه بايد خشمناك شود ، گاهى بىخيال مىماند و گاهى بى مورد بردبارى
[ 83 ]
مىكند و در وجود او همانند انسانهاى كامل خصوصيتى وجود ندارد كه آرامشى بجا و درست براى انسان ايجاد كند . بنابر اين ، عقل كودكان دچار كمبود و نقصان است ، و چون كسانى كه دستورهاى آن حضرت را به رفتن به جنگ ناديده گرفتند تركشان به واسطه يك امر خيالى بود كه براى خود مصلحتى در ترك جنگ مىديدند . چنان كه در جنگ صفّين اهل شام ( معاويه و يارانش ) آنها را با بلند كردن قرآنها بر سر نيزه گول زدند و به پذيرش حكميّت وادارشان كردند . آنها در قبول حكميّت حكمت و مصلحتى تصور مىكردند و مىگفتند كه شاميان برادران دينى ما هستند و كشتن آنها سزاوار نيست ، البتّه اين سخنى حق بود كه در غير حق به كار برده مىشد ، مانند خوشنودى كودكان از امرى ناچيز كه در برابر از دست دادن چيزى پر بها حاصل شده باشد . سوم آن كه امام ( ع ) آنها را در عقل به زنان تشبيه كرده ، زيرا كه هر دو از جهت نقصان و نارسا بودن انديشه در امور ويژه كشوردارى و جنگ همسان هستند ، و سپس به آنها مىفهماند كه از ديدار و آشنايى با آنها بيزار است چرا كه آشنايى با آنها سبب پشيمانى حضرت شد ، به اين دليل كه لازم بود در كارشان دخالت كند و همچنين موجب اندوه آن حضرت شد ، به سبب آن كه در دفاع از دين كوتاهى كردند .
زيرا شخصى كه به كارى اقدام كند ، تصورش اين است كه آن را مىتواند اصلاح كند اما اگر ، پس از ورود به كار و تصميم به تنظيم آن متوجه شود كه قادر به اصلاح آن نيست لزوما از وقتى كه درباره آن صرف كرده پشيمان مىشود و از جهت اين كه آن كار درست در نمىآيد اندوهگين مىشود و اين حالت را حضرت با اصحاب خود داشت .
اندوهناكى پيامبران الهى ، در برابر گناهان پيروانشان نيز ناشى از همين امر بوده است تا آنجا كه خداوند آنها را مورد عتاب قرار داده است ، چنان كه درباره پيامبر اسلام مىفرمايد : وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فى ضَيْقٍ مِمّا
[ 84 ]
يَمْكُرُونَ [ 8 ] و نيز مىفرمايد : لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَنْ لا يَكُونُوا مُؤمِنينَ [ 9 ] .
امام ( ع ) پس از بيان صفات ناپسند آنان به نفرين كردن و شكايت از آنها مىپردازد . و مىفرمايد : قاتلكم اللّه . . . خدا شما را هلاك كند . حضرت با اين جمله شديدترين نفرين را نثار آنها كرده است زيرا مقاتله كه عملى طرفينى است خود موجب دشمنى مىشود و دشمن خدا بودن ، هم پيآمدهايى از قبيل لعن و طرد و دورى از لطف و نيكى دشمن را همراه دارد ، و چون لفظ مقاتله و دشمنى به طور حقيقى نسبت به خداوند ممكن نيست ، بنابر اين لفظ قاتل در اين جا به معناى مجازى به كار رفته است ، يعنى دورى از رحمت الهى .
مفسران گفتهاند وقتى عرب مىگويد : « قاتلكم اللّه » يعنى لعنت خدا بر شما باد ابن انبارى از علماى نحو مىگويد : كلمه مقاتله از قتل است ولى نسبت به خداوند به معناى لعنت است زيرا كسى را كه خدا لعنت كند مانند آن است كه كشته و هلاك شده باشد .