قوله عليه السلام : فإنّها إلى آخره
در اين فراز از كلام خود علّت ديگرى را براى برحذر داشتن از آموزش
[ 4 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 97 ) : اوست كه براى هدايت شما از تاريكيهاى صحرا ، و دريا ستارگان را قرار داد .
[ 5 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 5 ) : تا شمارش سالها و حساب خود را بدانيد .
[ 474 ]
نجوم ، و ايجاد تنفّر بصورت قياس موصول ذكر [ 6 ] كردهاند ، بدين مضمون كه :
منجّم در آتش است . شرح و تفصيل كلام امام ( ع ) در بيان اين برهان اين است كه از : دو مقدّمه اوّل نتيجه مىگيريم كه منجّم به منزله ساحر است و اين را صغرى قرار مىدهيم و با مقدّمه ديگر كه : ساحر مثل كافر است نتيجه مىگيريم كه :
منجم همانند كافر است و از اين نتيجه با مقدمه ديگر كه كافر در آتش است نتيجه مىگيريم كه منجّم در آتش است .
چنين برهانى را در اصطلاح قياس موصول الانتاج مىنامند . معمولا قياس موصول بر چند قياس مساوات استوار است . بدين شرح كه : منجّم مساوى ساحر و ساحر مساوى كافر و چون كافر در دوزخ است نتيجه مىگيريم كه : منجّم در آتش خواهد بود .
بعضى كلام امام ( ع ) را به دليل عدم شركت در حدّ وسط ، مبتنى بر قياس مساوات ندانسته و اسم جداگانهاى براى آن از قبيل موصول الأنتاج و غيره در نظر گرفتهاند به آن توضيح كه در شرح خطبه اوّل نهج البلاغه بيان شد . امّا اگر سخن امام ( ع ) را بر قياس صحيح حمل كنيم تقدير سخن چنين خواهد بود . 1 منجّم شبيه كاهنى كه شبيه ساحر است مىباشد ، شبيه كاهن شبيه ساحر ، شبيه خود ساحر مىباشد . نتيجه آن كه منجم شبيه ساحر است ( قياس اوّل ) 2 منجّم شبيه ساحرى كه شبيه كافر است مىباشد شبيه ساحر شبيه كافر شبيه خود كافر است . بنابراين منجّم شبيه كافر است ( قياس دوّم ) .
3 منجّم شبيه كافر است و كافر در آتش است پس منجم نيز در آتش است . ( قياس سوّم ) كلام امام ( ع ) به صورت قياس موصول الانتاج بر قياسات
[ 6 ] قياس موصول در منطق آن است كه از چند قياس مركب باشد كه نتيجه هر كدام مقدمه براى قياس بعد باشد ، هر دبيرى انسان و هر انسانى حيوان است . پس هر دبيرى حيوان است و هر حيوانى جسم است پس هر دبيرى جسم است .
[ 475 ]
ديگر مترتّب است و نتيجه آن جايز نبودن آموزش سحر و ايجاد نفرت و دورى از آن مىباشد .
حال مىپردازيم به بيان معناى كاهن و ساحر و مشابهتهايى كه ميان آنها وجود دارد . در مقدّمه اين بحث به مقام و منزلت نفسى كه از طريق تقوا و وارستگى بر امور عجيب اين جهان آگاهى يابد و در آن تصرّف كند اشاره كرديم .
نفس اگر كامل و خير باشد ، جذب خداوند متعال شده راه حق را مىپيمايد و به سوى او حركت مىكند . چنين نفوسى انبياء ، و اولياء صاحبان كرامت و معجزه مىباشند . و اگر ناقص و شرور باشند ، از هدف حق و حقيقت بازگشته ، طالب كمال و خير نخواهند بود ، بلكه به اخلاق پست و امور بىارزشى روى مىآورند ،
مانند كهانت و غيب گويى كاهنان و ساحران از اين دستهاند .
بايد توجّه داشت كه روىآورى به كهانت و شهرت يافتن در آن و به كارگيرى قواى نفسانى ، بيشتر در دوران انبياء ، يا پيش از ظهور آنها بوده است .
دليل اين كه كهانت در اين زمانها بيشتر آشكار شده آن است كه هرگاه فلك بخواهد با تغييرات خود ، شكلى به خود گيرد كه هنگام وقوع آن ، حادثه مهمّى در عالم تحقق يابد ، از ابتداى شروع اين هيأت ، تا هنگام فراغت از آن ، كاهنان با دقّت در حركت فلك و شكلگيرى ستارگان ، حادثه بزرگى را در نظر مىگرفتهاند و حوادث جزئى را كه در ضمن اين شكلگيرى خاص ستارگان در زمين رخ مىداده است ، ثبت و ضبط مىكردهاند و وقوع اين حوادث را در زمين معلول آن نوع تشكّل خاصّ ستارگان و قرب و بعدشان از يكديگر مىدانستهاند . بدين سان آگاهيهايى بر اوضاع جوّى و ستارگان مىيافتهاند . با توجّه به همين قرائن و علائم و مشابهتهايى كه در قرب و بعد ستارگان مىديدهاند ، از حوادث جزئى آينده ، از روى حدس و گمان خبر مىدادهاند كه گاهى على الإتّفاق درست از آب در مىآمده است ، ولى چون بر تمام جزئيات امور جوّى و تمامى اشكال ستارگان آگاه
[ 476 ]
و مطّلع نبودهاند و علل و عوامل فراوان ديگرى وجود داشته كه آنها نمىدانستهاند ، حكمى كه مىدادهاند ، ناقص بوده است ، ناقص بودن ، حكم كاهنان به وسيله پيامبران آشكار مىشده است ، زيرا مقصود از تشكّل خاص ستارگان براى انبياء از طريق وحى روشن بوده است . ولى كاهنان چه قبل و چه بعد از نبوت رابطهاى با وحى نداشته و از درك علل و عوامل دخيل در حوادث بىخبر بودهاند .
كاهنان كه داراى قواى نفسانى خاصّى ، در جهت درك بعضى از امور بودهاند ، همين درك مختصر از امور ، آنان را براى درك بيشتر تحريك مىكرده است ، تا دانش خود را تكميل كنند و در نتيجه با حركات ارادى خود مقاصد خويش را اظهار مىداشتهاند و گاهى آنها را با امور حسى و نشانههايى مانند . فال ، پيشگويى و نظير اينها بروز مىدادهاند ، و گاهى بيان اين عقايد و اخبار همراه گفتارى موزون و توام با حركات خاص ، خشنّ ، و دويدن تند و سريع صورت مىگرفته چنان كه نقل كردهاند كاهن تركى بدين طريق پيشگويى مىكرده است .
بعلاوه شخصى براى من ( شارح ) نقل كرد كه خود شاهد كاهنى بوده است كه در زمان ما زندگى مىكرد و حدود بيست سال پيش از دنيا رفت . كنيهاش ابو عمر بود در ساحل دريا زندگى مىكرد و به او « قلهات » مىگفتند هرگاه از او چيزى سؤال مىشد ابتدا سر خود را به حركت در مىآورد ، بر حسب سؤالى كه مشكل يا ساده بود ، حركات شديد و يا آسانى انجام مىداد و سپس پاسخ سؤال را بيان مىكرد ، نقل شده است كه وى در بعضى از اخبار غيبى كه مىگفت از حركت سر كمك نمىگرفت . غرض از حركتى كه انجام مىداد ، دورى جستن از محسوسات ، و تسلّط يافتن بر نفس خويش براى انتقال يافتن به پاسخ بود ، و از تلقين شيى مورد نظر بر نفس و گذراندن آن بر خاطر و انجام حركت مخصوص سر
[ 477 ]
اراده مىكرد كه جواب سؤال بر زبانش گذاشته شود . در بسيارى از موارد راست مىگفت و در مواردى هم دروغ خبر مىداد چون واقف به تمام امور نبود ، و با تخمين و حدس جواب مىداد دروغ در مىآمد و موجب عدم اعتماد مىشد . در بعضى از موارد براى اينكه بازارش كساد نشود عمدا دروغ مىگفت ، رياكارى مىكرد ، از چيزهايى خبر مىداد كه خود باور نداشت ، چيزهاى غير قابل قبول را سرهم كرده تحويل مىداد .
دروغگويى و خيالبافيهاى كاهنان بر حسب نزديكى و يا دورى از مقام والاى انسانيشان متفاوت بود . چه به هر اندازه كه از مقام انسانى بدور بودند از رسيدن به كمالات معنوى و دريافت بعضى از فيوضات جهان علوى محروم مىشدند .
جهت امتياز كاهنان از انبياء دروغگويى آنان بود كه ادّعاى آگاهى از امور محال را داشتند اگر اتّفاقا موردى را راست مىگفتند موارد نادرى بود كه به مقتضاى درك اندك خود از حقايق جهان صورت مىگرفت ، از مواردى كه صدق گفتار آنها ثابت شده است .
در مورد كار انبياء بوده است كه پس از شناخت فضيلت انبيا بدان اقرار كرده و تصديق كردهاند چنان كه روايت شده است طلحه و سواد بن قارب و امثال اين دو از كاهنان زمان پيامبر اسلام ( ص ) آن حضرت را تصديق كردند .
پس از توضيح معناى كاهن ، و چگونگى استخراج حكم به شرح فراز ديگرى از سخن امام ( ع ) مىرسيم كه فرمود : فأنّها تدعوا الى الكهانة . . . يعنى منجّم در سرانجام كارش خود را به منزله كاهن دانسته ادّعاى اخبار غيبى كرده و از پيشامدهاى آينده خبر مىدهد .
امام ( ع ) براى تاكيد اين حقيقت منجّم را به كاهن تشبيه كرده مىفرمايد :
المنجّم كالكاهن البتّه كاهن با منجّم فرق دارد . زيرا كاهن از حوادث آينده با
[ 478 ]
توجّه به قدرت نفسانيى كه دارد خبر مىدهد ، روشن است كه در فساد افكار خلق و گمراهى آنان مؤثرتر از منجم است و مردم به كاهن از منجّم بيشتر اعتقاد دارند . ساحر نيز با كاهن فرق دارد . ساحر داراى قدرتى است كه در امور خارج تصرّف مىكند . اثر كار ساحر بيرون از مدار كار شريعت و براى مردم زيانآور است مثل اين كه ميان زن و شوهر جدايى مىاندازد و كارهايى از اين قبيل ، كه شرّ فزونترى بر آن از كار كاهن مترتّب است و فساد بيشترى در ميان مردم ايجاد مىكند . مردم به ساحر از كاهن بيشتر اعتقاد دارند . و فزونتر از كاهن تحت تأثير ساحر قرار مىگيرند ، زيرا بكارهاى ساحر اميدوارند و به لحاظى از او مىترسند .
ساحر با كافر نيز فرق دارد . كافر هر چند با ساحر و كاهن و منجم از جهت انحراف از راه خدا ، شريك است امّا از همه آنها و بخصوص از ساحران به لحاظ دورى از خدا و دينش بدتر است . لذا در سخن امام ( ع ) ساحر در زشتكارى به كافر تشبيه شده است . هر چند در فساد و تباهكارى هر چهار دسته مشتركند ولى فساد هر كدام به نسبت ديگرى شدت و ضعف دارد .
كاهن در فساد از منجّم و ساحر از كاهن و كافر از ساحر قويتر هستند .
بدين سبب امام ( ع ) منجّم را به كاهن به دليل فساد بيشتر كاهن ، و كاهن را به ساحر و ساحر را به كافر تشبيه كرده است زيرا در تشبيه مشبّه به ، بايد از مشبه در جهت تشبيه قويتر باشد . در بحث قبل روشن شد كه هر چهار گروه ، در عدول و انحراف از حق و راه خدا مشتركند . يكى به دليل استناد به نجوم ، ديگرى به خاطر كهانت سوّمى به لحاظ عمل سحر و چهارمى از جهت كفر و حقپوشى ، كه مردم را از راه خدا باز مىدارند . هر چند از جهت شدّت و ضعف كارشان با يكديگر اختلاف فراوان دارند .
امام ( ع ) پس از ايجاد تنفّر از فراگيرى علم نجوم و ردّ احكام آن و پاكسازى ذهن يارانش بوسيله ترس از عاقبت كار فرمان مىدهد كه براى
[ 479 ]
جنگ حركت كنند .
روايت شده است كه در همان ساعت نحسى كه منجّم حركت در آن را موجب عدم پيروزى دانسته بود ، به سوى خوارج حركت كردند ، و چنان كه مىدانيم بر آنها پيروز شدند و بجز نه نفر تمام را به قتل رساندند ، و از ياران امام ( ع ) فقط هشت نفر چنان كه قبلا شرح داديم كشته شدند ، همين جريان ،
خود دليل قاطعى است بر دروغگويى منجمان و نادرستى ادّعاى آنان .
[ 480 ]