بخش اوّل سخن حضرت : الّذى لم يسبق الى قوله باطنا
چون در جاى خود ثابت شده است كه ، سبقت گرفتن ، نزديك بودن ، قبل و بعد ، امورى هستند كه ذاتا به زمان پيوستگى دارند ، ثابت مىشود كه اشياى زماندار ، نيز به زمان ملحق مىشوند . از طرفى ذات مقدّس حق متعال منزّه است كه داراى زمان باشد ، زيرا زمان به حركت بستگى دارد و حركت بعد از وجود جسم تحقّق مىيابد و جسم پس از وجود خداوند ايجاد گرديده است . حقيقت ياد شده فوق به دلايل غير قابل ترديدى در جاى خود به اثبات رسيده است . با توجّه
[ 363 ]
به توضيح فوق ، هيچ يك از امور داراى زمان ، به ذات خداوند و صفات كماليّه وى پيوستگى ذاتى ندارد . بنابر اين جايز نيست كه گفته شود : خداوند ، داناست ،
پيش از آن كه توانا باشد ، و يا قدرتمند است قبل از آن كه دانشمند باشد . و باز روا نيست كه گفته شود : خداوند بر وجود جهان اوليّت دارد پيش از آن كه آخريّت داشته باشد ، چه قبليّت و سبقت به مفهوم زمانى ، بر ذات و صفات خداوند قابل صدق نيست . امّا قبل و بعد به معناى ديگرى بر خداوند اطلاق شده است . قبليّت به معناى شرف ، فضيلت و قبليّت ذاتى و عليّت براى خداوند آورده مىشود .
تقدّم و قبليّت حق متعال ، تقدّم ذاتى و علىّ است .
در اوّلين خطبه نهج البلاغه ، روشن گرديد كه هر آنچه از صفات به ذات مقدس حق ملحق شود ، امورى اعتبارى و ذهنى هستند ، كه در مقايسه با مخلوقات عقل برداشت مىكند ، و هيچ يك از اين اعتبارات ذهنى ، قبل و بعدشان با توجّه به ذات مقدس حق ، و معنائى كه براى آنها گفتيم فرق نمىكند . بدين شرح كه درباره خداوند روا نيست گفته شود او شايسته داشتن اين اعتبار است ،
پيش از آن يا پس از فلان اعتبار ، كه اگر چنين باشد ، كمال ذات حق فزونى و نقصان مىپذيرد ، در صورتى كه ذات مقدّس حق كم و زيادپذير نيست ، بلكه نظر به استحقاق ذاتى خداوند ، رواست كه تمام صفات يكجا و مدام و به يك نسبت بر وى اطلاق شود ، فرض هيچ لحظهاى نمىشود ، جز اين كه ذات او شايستگى ،
اوليّت و آخريّت را با هم داراست ، با استحقاق اوّلى و ذاتى ، بدون آن كه ترتيبى در نظر گرفته شود . هر چند اعتبارات با توجّه بقرار داد ما فرق مىكند يعنى ذهنيّت ما در موجودات چنين است كه از مفهوم قبل جلو بودن و از مفهوم بعد ضدّ آن را مىفهميم .
به خلاف امور ، داراى زمان كه اگر وجود چيزى قبل فرض شود در همان حال نمىتواند بعد هم فرض شود چون تناقض پيش مىآيد . مثلا وجود جوهر شيئى
[ 364 ]
قائم به نفس به نسبت عرض شيئى قائم به غير اوليّت دارد و آخر بودن بر آن صدق نمىكند . اگر فرض شود كه تمام اعراض از بين رفته باشند و پس از آنها جوهر باقى مانده باشد . به اين اعتبار هم نمىتوان جوهر را به دو نسبت قبل و بعد دانست .
همواره براى جوهر چون عرض بدان قائم است به نسبت اعراض اعتبار اوّل بودن را مىنماييم ، جوهر بذاته استحقاق اوّل بودن و آخر بودن را ندارد هر چند حالت جوهر قبل از آن كه اعراض از بين بروند با بعد از آن فرق مىكند ، چون اين حالات به اعتبار اسباب و عواملى است كه ربطى به ذات جوهر ندارند .
براى عرض نيز قبل بودن به نسبت جوهر به هيچ اعتبارى قابل صدق نيست .
عرض همواره پس از جوهر تحقّق مىپذيرد . و بر آن بعد بودن اطلاق مىشود بعضى افراد كه درباره صفات خداوند اختلاف كرده ، برخى از صفات را قبل و برخى را در تحقّق وجودى بعد دانستهاند ، اين نوع برداشت به دليل تصوّر ناآگاهانهاى است كه از آفريدگارشان داشتهاند ، خداوند از اين پندارها پاك و از آنچه نابخردان مىگويند بلند مرتبهتر است .
با توضيح فوق ، و شناختى كه در اين باره پيدا كردى اوليّت خداوند ، بدين اعتبار است كه او مبدأ تمام موجودات است ، و آخريّت خداوند ، بدين معناست كه او سرانجام جميع ممكنات مىباشد . امّا معناى اين كه خداوند هم آشكار است و هم نهان در خطبهاى كه با اين عبارت : الحمد للّه الّذى بطن خفيّات الأمور 1 آغاز مىشود ، قبلا توضيح دادهايم .