منظور از اين فرموده حضرت : كلمة حقّ يراد بها الباطل ،
ردّ و انكار آن چيزى است كه در ذهن خوارج « از صحّت ادّعاى پيروان معاويه كه : بياييد كتاب خدا را داور قرار دهيم » جا گرفته بود . بنابر اين معناى واقعى سخن چنين است ،
دعوت پيروان معاويه از شما بداورى كتاب خدا ، سخن حقّى است ، ولى آنها قصد باطل و نادرستى دارند و آن فروكش كردن شدّت جنگ و تفرقه آرا و مانند اين امور است كه صحيح نيست انجام شود .
كلام حضرت ، در پاسخ خوارج كه حكمى جز حكم خدا نيست تصديق گفته آنها از جهت حقيقت معناى كلمه است ، نه آنچه به نظر آنها مىرسيده حق بوده است زيرا تمام دستورات را ، در فرمانهاى صريح و احكام روشن خداوند محدود كردن ، صحيح نيست ، بدين معنا كه براى بنده خدا هيچ دستورالعملى جز كتاب خدا نباشد . بدين دليل كه بيشتر احكام فرعى بصراحت در قرآن نيامده ، با اين كه حكم خدايى هستند و از طريق اجتهاد و ديگر طرق براى كسانى كه اهل استنباط و اجتهادند بدست مىآيند . و آنها كه اهل اجتهاد نيستند لازم است كه بدين احكام عمل كنند .
[ 220 ]
چون نظر خوارج از جمله « لا حكم الاّ للّه » اين بوده ، هر حكمى كه در كتاب خداوند نباشد پيروى كردن از آن جايز نيست و عمل بدان نارواست ، حضرت فرمودهاند : بلى جز حكم خدا حكمى نيست ، امّا خوارج از طريق نفى حكم غير خدا مىخواهند فرمانروايى را از غير خدا نفى كنند ، بدين شرح وقتى كه براى غير خدا هيچ دستورى نباشد ، حكومت و فرماندهى غير خدا نيز نفى مىشود .
زيرا استنباط حكم و در نظر گرفتن خير جامعه از وظايف حكومت و در رابطه با رعايت حال مردم است . نفى حكم غير خدا بوسيله خوارج ، موجب نفى امارت و حكومت انسانهاست . نفى حكومت و امارت از ناحيه خوارج سبب شد تا امام ( ع ) آنها را تكذيب كرده بفرمايد : « مردم بضرورت بايد أميرى نيكوكار يا بدكار داشته باشند » . به عبارت ديگر سخن خوارج را حضرت بصورت قضيّه شرطيّه متعدّد آورده و رد كرده است بدين سان كه چون خوارج نفى حكم غير خدا را كردند در حقيقت نفى امارت و حكومت كردند ولى نفى امارت و حكومت غير خدا كردن امر باطلى است . نتيجه آن كه ادعاى خوارج نيز باطل است سپس حضرت نقيض تالى قضيّه را استثناء كرده ، مىفرمايند : ولى ناگزير براى جامعه اميرى نيكوكار يا بد كار لازم است بنابر اين گفته خوارج كه هيچ حكمى جز حكم مخصوص از جانب خدا قابل قبول و اجرا نيست ، مردود مىباشد .
توضيح كلام امام ( ع ) كه براى جامعه اميرى « خوب يا بد » ضرورت دارد ،
اين است كه انسان با نفس امّاره قرين آفريده شده ، و نيازمند تمامى قواى جسمانيش مىباشد و نفس امّاره سرچشمه تمام بديهاست . بدين جهت خواستههاى مردم گوناگون و متضادّ هماند و دلهايشان پراكنده است بنابر اين نظام زندگى آنها ، در حيات و بقا محتاج فرماندهى است ، كه مسلّط بر اوضاع و احوال باشد و خواستههاى نابجا و گوناگون ، از ترس او بهم نزديك و دلهاى متفرق از هيبت او مجتمع و دستهاى تجاوزگر از اقتدار او بسته شوند ، زيرا
[ 221 ]
سرشت آدميان چنين است كه آنچه مىخواهند بهر شيوهاى بدست آرند ، و هر كسى را به بهانه دشمنى سركوب كنند . انسانها از اين ماجراجويى جز بوسيله باز دارندهاى قوى و مانعى بزرگ دست بردار نيستند . در اين زمينه شاعر زبردست عرب « متنبّى » چه زيبا و با صراحت حقيقت را بيان داشته است .
لا يسلم الشّرف الرفيع من الاذى
حتى يراق على جوانبه الدّم [ 1 ]
و الظلم من شيم النفوس فان
تجد ذاعفه فلعلّه لا يظلم
خلاصه بيت دوّم اين است كه وارستگى دليل مىخواهد ، و گرنه ستمگرى مطابق سرشت انسانى است و نياز بدليل ندارد . با تحقيق و كنكاش در مىيابيم ،
ادلّهاى كه انسان را از ستمگرى باز مىدارند چهار چيزند بگونه ذيل :
1 عقل سركوب دهنده 2 ديانت مانع شونده 3 ناتوانى باز دارنده 4 سلطان جلوگيرنده ، فرمانده غلبه دارنده از ديگر موانع ظلم سودمندتر است ،
چه اين كه عقل و ديانت ، در بسيارى از موارد در برابر خواستههاى نفسانى شكست مىخورند . بنابر اين ترس از سلطان بزرگترين مانع ظلم خواهد بود و براى جامعه سودآورتر ، هر چند آن امير فرمانده بدى هم باشد . از رسول خدا ( ص ) روايت شده است كه خداوند اين دين را با افرادى كه در آخرت بهرهاى ندارند تأييد خواهد كرد . و در روايت ديگر فرمودهاند : « خداوند اين دين را بوسيله گروهى فاسق تأييد مىكند . » در حديثى ديگر فرمودهاند : « پيشواى ستمگر در مقايسه با آشوب و فتنه از آن دو بهتر است ، با اين كه در هيچ كدام خيرى نيست ، البتّه بعضى شرور ، از جهتى خيرند . » توضيح آن كه پيشواى ستمگر بودنش از نبودنش كه موجب فتنه و هرج و
[ 1 ]
شخص داراى شرف و مقام بلند از اذيت در امان نمىماند
مگر آن كه در اطرافش خون براه افتد .
ستمگرى از سرشت آدميان است
اگر پاكدامنى را ديديد حتما به دليلى ستم نمىكند
[ 222 ]
مرج در ميان مردم شود بهتر است ، بدين سبب كه اصلاح پارهاى از امور به وجود وى بستگى دارد ، هر چند از جهت اين كه ستمگر است خيرى در او نباشد ، چنان كه رسول خدا ( ص ) فرمود ، « در هيچ كدام خيرى نيست » ولى وجود و هيبت فرمانده ، در ميان مردم ، از گسترش فتنه و آشوب جلوگيرى مىكند ، پس اندك خيرى به وجود او حاصل مىشود ، كه در صورت نبودش ، آن خير وجود نخواهد داشت . بنابراين وجود اميرى در جامعه لازم است . و همين است شرح فرموده امام ( ع ) كه براى مردم ناگزير بايد فرماندهى « نيكوكار يا بدكار » وجود داشته باشد .