لغات
كبسها : با قدرت و قوت آن را در آب فرو برد مور : دگرگون شدن حركت ، بالا و پايين رفتن موج مستفحله : هيجان حيوان نو براى جهيدن بر حيوان ماده تلاطم : جنبش آب دريا اواذى : جمع آذىّ : موج بزرگ دريا اصطفاق : به حركت در آمدن امواج دريا اثباج : جمع ثبج : پس و پيش رفتن امواج دريا و متراكم شدن آب هيج الفرس : وقتى كه اسب هيجان زده شود و اختيار را از كف صاحبش بگيرد .
ارتماء : جذر و مدّ يافتن امواج دريا كلكل : صدر و سينه مستخذى : خضوع كننده تمعّك : با خاك در آميختن و دگرگون شد اصطخاب امواجه : بر امواج آب غلبه يافت و سر و صداى آن را فرو نشاند ساجى : آرام ، آرامش پيدا كننده حكمة : افسارى كه بر سر حيوان مىزنند و آن را در اختيار مىگيرند دحو : گستردن پهن كردن تيّار : موج دريا نخوة : خود برتر و بزرگ ديدن بأو : فخر و افتخار شمح بأنفه : تكبّر كرد غلواء : پا از حد بيرون نهادن كعمته : دهانش را بست كظة : نهايت بزرگى شكم همد : آرام گرفت و خاموش شد
[ 769 ]
نزق : سبك و خوار شدن ، مورد حمله قرار گرفتن و لبد : آرام گرفت و بر زمين چسبيد زيفان : فخر و غرور بذخ : بلند عالى برجسته عرنين : بالاى دماغ نزديك جايى كه دو ابرو به هم پيوسته مىشوند سهوب : جمع سهب : بيابان وسيع بيد : جمع بيداء : بيابان اخدود : شكاف زمين حلاميد : صخرهها ، سنگهاى سخت شناخيب : بلنديهاى كوه شم : بلندى صيخود : سنگ سخت و محكم اديمها : سطح زمين تغلغله : داخل شدن كوهها در عمق زمين تسرّب : داخل شدن كوهها در شكاف زمين جوبة : شكافهاى مسطح زمين جراثيم الأرض : بلنديهاى زمين و آنچه از موّاد زمين در يك جا مجتمع شود .
ارض جرز : زمينى كه بدليل بى آبى ، گياه نداشته باشد روابى : بلنديهاى زمين قزع : جمع قزعة : جدا شدن قطعات نازك ابر از يكديگر كفّه : آن بخش از ابرها كه طولانى و دورانى مىباشند . اطراف و جوانب آنها وميض : درخشش و درخشندگى كنهور : توده بزرگى از ابر رباب : ابر سفيد سّح : ريزش : ريختن اسف : بدليل سنگين بودن بزمين نزديك شد و هيدبه : ريزش باران ، فرو ريختن آب از دامن ابرها .
تمريّه : بيرون آمدن آنچه كه از آب در داخل ابر قرار دارد .
دزر : جمع درة ، فراوانى شير ، جريان آن اهاضيب : جمع هضاب و جمع هضب ، پياپى آمدن قطرات باران ، ريزش مداوم شآبيب جمع شئوبوب : بخش عظيمى از باران برك : سينه بالاى شيئى بوانى : اندام ضلعيى كه در مجاورت سينه قرار دارند بعاع السّحاب : سنگينيى ابر كه از باران حاصل مىشود عبأ : مطلق سنگينى جبلة زعراء : كوهى كه گياه ندارد تزدهى : تكبّر مىكند ريط : جمع ريطة : شكوفههاى روشن سمطت : با گردن بند زينت كرد ، آنها كه اين كلمه را « شمطت » قرائت كردهاند ، بمعناى آميخته كرد مىباشد .
[ 770 ]
جبلّة : خلقت و آفرينش و اوعز اليه بكذا : مقدمة آنچه لازم بود به او گفته شود گفته شد عقابيل : بقاياى بيمارى سختيها عقبولة در اصل بمعناى زخمهاى كوچكى است كه بدليل بيمارى بر لب ظاهر مىگردد ترح : حزن و اندوه فاقه : فقر و بى چيزى خلج : گرفتن و كندن اشطان : جمع شطن : ريسمان مرائر : ريسمانى كه نخهايش ظريف و لطيف باشد تخافت : سخن سرّى گفتن ، درب گوشى حرف زدن رجم بالظنّ : خطورات قلبى به گمان درباره چيزى سخن گفتن گمان كنى كه واقعهاى اتّفاق افتاده است غيابة : تاريكى عمق چاه مصائخ الأسماع : پردههاى گوش ، سوراخ گوش اصاخة : قوّه شنوائى شنيدن ، گوش فرا داشتن ولائج : راههاى ورودى جايگاههاى دخول اكمام : جمع كم به كسر كاف ، غلاف شكوفه ،
پوشش گل منقمع : جاى اختفاء و پنهان شدن وحوش ،
پناهگاه شبانه حيوانات وحشى لحاء الشّجرة : پوست درخت افنان : شاخههاى درخت أمشاج : نطفه به خون آميخته تعفو : محو مىكند نابود مىسازد شناخيب الجبال : قلههاى كوه ذراها : بلندى كوهها تغريد : پيچيدن صداى پرندگان ، در گلو دياجير : جمع ديجور ، تاريكى سدفة : ظلمت تاريكى ذرّ الشّارق : طلوع كردن برآمد رجع الكلمة : پاسخ داد نقاعة : محلّى كه در آن خون جمع مىشود كنايه از جاى تبديل شدن نطفه به علقه است اعتورته : بر آن احاطه پيدا كرد عارفة : معروف شيئى شناخته شده خلّة : فقر و بى چيزى انعشه : او را از بى چيزى و لغزش نجات داد