شرح
سبب ايراد اين خطبه چنان كه نقل شده ، كشتار و غارت ضحاك بن قيس بوده كه پس از داستان حكمين و تصميم آن حضرت براى رفتن به طرف شام اتّفاق افتاده است . و امّا توضيح مطلب :
هنگامى كه معاويه ، دريافت كه ياران حضرت سر به نافرمانى برداشته ، و عدهاى از خوارج به دست او كشته شدهاند از فرصت استفاده كرد و ضحاك بن قيس را به همراه چهار هزار سوار ، به سوى عراق فرستاد و به او فرمان داد كه از كشتن مسلمانان و غارت اموال آنان پروا نكند او نيز دست به كشتار و غارت زد و بدينسان پيش آمد تا در ثعلّبيه به عدّهاى از زائران خانه خدا برخورد . اموال آنها را غارت كرد و عمرو بن عميس برادرزاده عبد اللّه مسعود صحابى حضرت رسول ( ص ) را با چند نفر از يارانش به شهادت رسانيد . وقتى اين خبر تأسّف بار به حضرت امير ( ع ) رسيد ، ياران خود را جمع كرد و براى حفظ امنيّت سرزمينهاى متصرّفى خود كه به وسيله ضحاك بن قيس اشغال شده آنان را در مورد رويارويى با دشمن به مشاوره طلبيد و از آنان يارى خواست ولى بر خلاف انتظار ، با عذر و بهانهها و زبونى و سستى آنها روبرو شد . حضرت در توبيخ و مذمّت آنان اين خطابه را ايراد فرمود ، كه پس از توضيح معناى واژههاى مشگل خطبه ، به شرح آن خواهيم رسيد :
[ 108 ]
مقصود حضرت از بيان اين خطبه آن بود كه كوفيان را به امورى كه در ديانت زشت و نابجا است آگاه نمايد و به آنها رعايت نيك سيرتى را در احوال و گفتار و رفتارشان بياموزد .
امّا در اين كه چگونه آنها در احوالشان رعايت جنبههاى ديانت را نمىكردند : بدين سان كه در گردهمايى جسمانى اجتماعشان شايان توجه ، امّا رأى و انديشههايشان پراكنده بود . و همين پراكندگى انديشه موجب خوارى و ذلت آنها مىگرديد ، آنها را از دفاع از دين باز مىداشت و اين امر مصالح اجتماعى آنها را بر هم مىزد .
امّا به لحاظ گفتار : سخنان اغراقآميز و گزاف آنها چنان بود ، كه شنيدن آنها دلهايى را كه در سختى و نيرومندى همچون سنگهاى محكم و بىنفوذ و غير قابل تأثير بود از هم مىشكافت . و كسى كه اين سخنان را از آنان مىشنيد ، مىپنداشت كه تنها حرف نيست ، بلكه از پشتوانه قوى ، ثبات و مقاومت نيز برخوردار است ،
زيرا در اجتماعات كه با هم مىنشستند مىگفتند : دشمنان ما ، توان دستيابى بر ما را ندارند ، نسبت به آنها چنين و چنان خواهيم كرد . و جز اينها . حضرت دو لفظ « صمّ » و « الصلاّب » را كه از اوصاف سنگهاى سخت است ، براى دلهايى كه از شنيدن سخنان آنها ضعيف مىشد ، استعاره آورده است . يعنى دلهايى كه همانند سنگ خاراست از گفتار غلوآميز شما مردم كوفه سست و كم توان مىشود ، امّا در عمل هيچ اثرى ديده نمىشود .
قرآن كريم نيز چنين تشبيهى را آورده و فرموده است : فَهِىَ كاَلحِجَارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً [ 1 ] .
امّا كوفيان در ادامه كارهاى ناپسندشان چنين بودند كه پس از آن همه گفتار مبالغهآميز كه دلهاى سخت و محكم را نرم مىكرد و به ضعف مىكشيد ،
[ 1 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 74 ) : دلهاشان مانند سنگ است و يا از سنگ هم سختتر است .
[ 109 ]
به هنگام فراخوانى براى جنگ ، سستى مىورزيدند و از پاسخ مثبت دادن به دعوت كننده الهى سرباز مىزدند ، جنگ را دوست نداشتند ، و از روبرو شدن با دشمن خوششان نمىآمد .
امام ( ع ) براى بيان اين حالت ، جمله : قلتم حيدى حياد را كه عرب به هنگام فرار به كار مىبرد كنايه آورده است .
پس از بيان حالت فوق چيزى را ذكر فرموده ، كه معمولا عرف مردم از كسى كه با دلتنگى طلب يارى مىكند ياد مىكنند هر چند اين دلتنگى ناشى از عدم پذيرش نداى او از سوى يارانش حاصل شده باشد : ما عزّت دعوة من دعاكم « بزرگوارى و پيروزى نيافت آن كه شما را براى كارزار فرا خواند » .
نتيجه اين كلام اين است كه دعوت كننده شما به جنگ ، به دليل سستى و سهلانگارى شما خوار و ذليل مىشود .