اگر منظور حضرت ، از : فابدلنى بهم خيرا . . .
خير دنيا و انسانهاى نيك ،
در عوض نامردمان كوفه باشد ، به ذهن نزديكتر است ، زيرا پس از اين دعا و نفرين ، آرزو مىكند ، كه از قبيله بنى فرس ، جنگجويانى داشته باشد .
امام ( ع ) پس از دعا براى خود ، نفرين مىكند فابدلهم بى شرّا منّى ، كه خدا بر كوفيان بدتر از آن حضرت را ، مسلط گرداند . در اين عبارت اشكالى به نظر مىرسد ، كه اگر كسى بگويد : صدور چنين نفرينى از آن بزرگوار به دو صورت مشكل به نظر مىرسد :
1 مفهوم ضمنى اين نفرين اين است ، كه وجود آن حضرت شر باشد .
در صورتى كه به يقين ثابت شده است ، كه آن بزرگوار از بدى پاك و مبرّا است .
2 چگونه ممكن است آن حضرت خواهان بديها براى بدكاران شود ؟
اشكال اوّل را شارح ، به دو وجه جواب مىدهند :
[ 47 ]
الف : صفت تفضيلى « شرّ » در فرموده آن حضرت ، چنان كه گاهى براى افضليت است گاهى هم براى فضيلت به كار مىرود ، يعنى شرا معنى صفت تفضيلى را ندارد با توجّه باين معنى ، مظمون كلام آن بزرگوار اين است ، كه خداوند به جاى من ، كسى كه وجودش شرّ است بر آنها مسلّط گردان .
ب : مقصود از « شرّا » همان صفت تفضيلى باشد امّا نظر به اعتقادى كه آنها درباره آن حضرت داشتند اعتقاد آنها كه وجود مبارك امام ( ع ) شرّ است دليل بر شر بودن حضرتش نمىشود بنابر اين فرموده حضرت ، روشنگر انديشه آنهاست ، نه بيان واقعيت امر . به اشكال دوّم ، نيز به دو طريق پاسخ دادهاند :
1 دعاى حضرت ، كه خداوند ، بدتر از آن جناب را بر آنها مسلط گرداند ،
به صلاح كامل كوفيان بود ، بنابراين ، از آن بزرگوار چنين دعايى ، پسنديده است .
امّا اين دعا كه عليه كوفيان است چگونه به صلاح آنها بود ، به دو صورت قابل توجيه و توضيح است :
الف : اين دعا در حضور كوفيان و آشكارا ، از بزرگترين عوامل توجّه آنها به سوى خداوند متعال مىباشد ، و اين مصلحت روشن غير قابل انكارى است .
ب : پذيرفته شدن نفرين حضرت ، و جانشين شدن فردى شرور ، به جاى آن بزرگوار ، كوفيان را متوجّه فضيلت و شرافت آن امام همام مىنمود ، و به آنها خاطرنشان مىكرد ، كه تمام اين بلاها ، به دليل ترك فرامين و دستورات الهى بوده است بنابر اين از مسير ستمگرى و تباهكارى به راه هدايت و سعادت برخواهند گشت . اين رنج و عذاب ، نتيجه عمل آنها و از جانب خداوند است .
2 نفرين آن حضرت شايد براى اين بوده است ، كه يقين داشته است ،
اميدى در آينده به اصلاح آنها نيست ، هر آن كس كه اميدى به درستى و صلاحش نباشد ، در نظام جهان هستى ، ايجاد فساد مىكند ، و چون اين امر مخالف خواست خداوند است . عدم چنين كسانى ، از وجودشان بهتر است . بنابر اين
[ 48 ]
دعاى حضرت عليه آنها رواست ، و نفرين دوّم آن بزرگوار كه : اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء . . . [ 5 ] نيز بر همين معنا حمل مىشود .
امام ( ع ) ، در اين نفرين از پيامبران الهى ، در دلتنگى و شكايت به خداوند متعال پيروى كردهاند ، چنان كه نوح ( ع ) ، فرياد برآورد : قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الاّ فرارا . . . انّهم عصونى . . . و سپس دعا را با اين عبارت كه اميدى به اصلاح آنها نيست بپايان بردهاند ، و عرضه مىدارند : . . . رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارا [ 6 ] .
و مانند نفرين حضرت لوط درباره قومش : . . . اِنّى لِعَمَلِكُمْ مِنَ القالينَ . [ 7 ] و جز اين دو پيامبر از پيامبران ديگر الهى كه نسبت به قوم خود دعاهايى داشتهاند .
منظور از فرموده حضرت « ميثى » كه در عبارت آمده ، تشبيهى است به آنچه در قلب ، از غم و ترس و مانند اين حالات حاصل مىشود زيرا هنگامى كه اندوه بر دل مىنشيند ، موجب آلوده شدن روح ، و سردى و سستى آن مىشود كه بدنبال فرو نشستن حرارت طبيعى ، بدليل انقباض و اختناق روح پديد مىآيد ، دل حالتى را احساس مىكند كه تشبيه ذوب شدن ، فشردگى و از ميان رفتن است .
اين حالت براى انسان دردناك است و يا سبب غم و اندوه مىشود ،
بنابر اين ، تعبير حضرت به « ميث » براى دل ، عبارت زيبايى است .
ممكن است « ميث » كنايه از علّيت غم و اندوه و ترس وحشت باشد ،
گويا حضرت از خداوند مىخواهد غم و اندوهى را كه در نتيجه كارهاى ناشايست آنها بر دلش بار شده است ، پاك كند .
[ 5 ] بار خدايا دلهايشان را چنان كه نمك در آب ذوب مىشود ، ذوب گردان
[ 6 ] سوره نوح ( 71 ) آيه ( 5 ، 20 ، 27 ) نوح گفت ، بار خدايا شب و روز قومم را به خدا پرستى فرا خواندم ،
نتيجهاى جز فرار نداد ، آنها با من مخالفت كردند . . . خداوندا ، از كفّار بر روى زمين هيچ كس را باقى مگذار .
[ 7 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 168 ) بدرستى كه من از كار امت و قومم خشمناكم .
[ 49 ]
بنا به روايتى ، روزى كه حضرت عليه آنها دعا كرد ، حجاج بن يوسف ثقفى به دنيا آمد . به روايت ديگر ، بعد از اندك مدّتى كه از نفرين حضرت گذشت ،
حجاج متولّد شد . رفتار حجاج نسبت به اهل كوفه مشهور است و دمارى از روزگار آنها برآورد كه در تاريخ نقل شده است .