ايراد دوم ثانيا ، از بيان ارسطو پيدا است كه هر جا " كون شیء من شیء " بودولی با زوال صورتی و كسب صورت ديگر همراه نبود ، اين استكمال است .يعنی ما از بيان ارسطو اينجور میفهميم كه تغيير دوگونه بيشتر نيست : يااستحاله است و استكمال نيست و يا استكمال است و استحاله نيست . گفتيمكه استحاله يعنی زوال صورتی و بروز صورتی ديگر . معلوم است كه اگر چيزیزايل شود و چيز ديگری پيدا شود اين استكمال نيست ، زيرا استكمال آن استكه شیء آنچه را كه داشته است داشته باشد . مع شیء زائد . ولی اينجا چيزیاز او گرفته میشود و چيز ديگر داده میشود . پس آنجا كه استحاله استاستكمال نيست ، و آنجا كه استكمال است قهرا ديگر استحالهای نيست .ايراد گرفته میشود كه ممكن است موردی باشد كه نه استحاله باشد و نهاستكمال . يعنی تبدلی باشد كه در عين اينكه چيزی از متكون منه زايل نشدهكمالی هم برايش پيدا نشده است ، در عين حال " كون شیء من شیء " همباشد . مثل مواردی كه جهل مركببرای شخص پيدا میشود . اگر انسان به جهلبسيط نسبت به چيزی جاهل باشد ، روشن است كه چيزی را نمیداند و میداندكه نمیداند ، فاقد كمالی است و خودش هم میداند . اگر اين شخص بعد علمپيدا كند و اعتقاد جازم پيدا كند كه مثلا مطلب از اين قرار است ولی اينقطعش خطا و اشتباه باشد ( دچار جهل مركب شده است ) . هيأت قديم را درنظر بگيريد : يك دانش آموز ابتدائی نمیدانست كه وضع آسمانها چگونهاست . بعد میآمد و تحصيل علم هيأت میكرد . در اين علم به او میآموختندكه طبقات زمين و طبقات هوا چگونه است ، قسمت اعظم خاك را آب احاطهكرده و در آنجا هيچ خاكی وجود ندارد . محيط بر خشكی هوا است و بر هواقشر ديگری محيط است كه آن قشر ناری است . برقشر ناری نيز كره فلكاحاطه پيدا كرده و اين كره از جنس مواد اين زمين نيست ، نه آب است نهخاك نه آتش و نه هوا ، اصلا شباهتی با اينها ندارد ، او يك مادهجداگانه دارد ، آن جسمی است كه بر همه اينها محيط است . بر آن |