معمولا بحث علم را اينها در چند جا مطرح میكنند : يكی درباب مقولات بههمان ترتيبی كه عرض كردم . ديگری درباب وجود ذهنی ، كه البته اين بحثدر زمان بوعلی به اين شكل مطرح نبوده است . يكی هم درباب اتحاد عاقل ومعقول ، مسأله اتحاد عاقل و معقول مسألهای قديمی بوده و میگويند كهفورفوريوس اسكندرانی قائل به اتحاد عاقل و معقول بوده ، ولی كسانی مثلابن سينا اين را رد میكردند . اما بعد از او باز ديگران آمدهاند و آن راقبول كردهاند . درباب علم باری ، يعنی همين بابی كه الان محل بحث مااست به تناسب مساله علم را طرح میكنند . در اين ابواب كم كم مسأله بهاينجا رسيده است كه اصلا علم را ما نبايد مانند يك پديده بشناسيم .پديده تعبيری است كه ما میكنيم . به تعبير خود آنها ، مثلا ملاصدرا ، علمرا نبايد داخل در هيچ مقولهای بدانيم . و همانطور كه عرض كرديم خودملاصدرا هم ، درباب مقولات ، علم را مسامحه به همان ترتيب قدما داخل درمقوله كيف میشمارد ولی در ضمن میگويد كه اما اينجا مطلب ديگری فوق اينمطلب هم هست . در نيم سطر يا يك سطر اشارهای میكند كه درباب علممطلب بالاتری هست كه در سطح اين حرفها نيست ، اما در عين حال باز همانحرف را به شكل آنها طرح میكند . در جای ديگر كه میرسند كم كم تصريحمیكنند كه علم داخل در هيچ مقولهای نيست ، نه داخل در مقوله جوهر و نهداخل در اعراض ، و اساسا علم را نبايد از مقولات شمرد ( 1 ) . آنوقتچنين میگويند كه علم پاورقی : 1 - سؤال : اينكه فرموديد علم از مقولات خارج است ، عقل هم بايد ازمقولات خارج باشد ، در حاليكه عقل خود از اقسام جوهر است . استاد : اينها كه به مجردات عقل میگويند از باب اين است كه لفظیبرای آن ندارند . و منظورشان از عقول آن اشيائی است كه به خود آگاههستند . اين تعريف حقيقی آنها نيست ، بلكه يك مشخص وجودشان را بيانكردهاند . ماهيتشان بيان نشده ، بلكه ماهيتشان مجهول است برای انسان .انسان قادر نيست كه ماهيت آنها را درك كند . پس اگر به آن موجوداتعقل میگوئيم به اين معنی است كه > |