شیء از من پنهان است ، الان هم پنهان است ، ولی تصويری از آن ، كه اينتصوير به نحوی با آن شیء خارجی مطابقت دارد ، در نزد من حاضر است . وچون اين تصوير به نحوی با آن شیء خارجی انطباق دارد ، حضور اين تصوير ،حضور آن است . اين در مقام تشبيه ، مثل اين است كه انسان چيزی را درآينه ببيند ، با آن حسابی كه قدما درباره آينه میكردند كه تصوير در آينهغير از آن صورت خارجی است و خيال میكردند كه نحوی انطباق بين تصوير وشیء خارج وجود دارد . وگرنه با توجه به برداشت امروز از آينه ، تصوير درآينه همان تصوير خارجی است كه از مجرای آينه مشاهده میشود . به هر حال ،من كه دارم ديوار را میبينم ، خود ديوار پيش من حضور ندارد و از منپنهان است ، از من غايب است . و هيچ وقت هم امكان ندارد كه اين ديوارپيش من حاضر باشد . وقتی ديوار در برابر من قرار گيرد ، در اثر فعل وانفعالی ارتباطی با من پيدا میكند و صورتی از آن در ذهن من نقش میبندد ،كه اين صورت به نحوی با آن شیء انطباق دارد . و آن صورت پيش من حاضراست . پس علم من به آن شیء به اين معنا است كه صورتی از او كه مطابقبا او است ، نزد من حاضر است . در علم يك موجود آگاه به اشياء ديگر اين حرف میتواند معنی داشته باشدكه مناط علم به آن اشياء ، يك تصوير باشد . اما آيا درباب علم خودم بهخودم امكان دارد كه به سبب تصوير باشد ؟ كه قطع نظر از آن تصوير من ازخود بیخبر و ناآگاه باشم ؟ مثلا چنين فرض كنيم كه يك تصويری از " من "در خود من يا در يك جائی بيفتد ، و بعد مناط آگاهی من به " من " آنتصوير باشد ، كه قطع نظر از آن تصوير من يك موجود ناآگاه و بیخبر از "من " باشم . كه در اين صورت خود " من " ديگر در خود من نيستم ،همانطور كه مثلا ديوار در من نيست ، و خود " من " از من پنهان است .بلكه يك تصويری از " من " نزد من حاضر است . و همانطور كه ديوار ازمن مخفی است ، وجود عينی " من " هم از من مخفی است . ولی يك وجودذهنی از " من " پيش من است ، و يك تصوير از " من " در يك جا پيداشده كه آن |