البته بعد در جای ديگر میگويم كه بعضی از سلوب مستلزم كثرت است وبعضی از سلوب مستلزم كثرت نيست . مخصوصا اين نكتهای خيلی عالی است كهدر كلمات بوعلی و آخوند و امثال اين حكما هست ، و آن اين است كه تمامسلبهائی كه درباره واجبالوجود هست آخرش به سلب سلب برمیگردد . سلبیكه درباره اشياء ديگر است سلب ايجاب است . اگر درباره من اين سلبصدق میكند . كه من شما نيستم ، به دليل اين است كه در واقع شما كمالیهستيد كه اين كمال از من سلب شده است ، يعنی يك امر اثباتی از من سلبشده . اين امر درباره همه موجودات ديگر هست مگر ذات واجبالوجود كه هرسلبی از او برمیگردد به سلب سلب ، و هر فقدانی در او برمیگردد بهفقدالفقد . اين است كه میگويند در واجبالوجود جلال به جمال برمیگردد .يعنی تمام آنچه كه او اجل از آن است همانهائی است كه ضدالجمال وضدالكمال است ، و بنابراين آنها از او سلب میشوند . بعد از اين است كهبه اين قاعده میرسند كه " بسيط الحقيقة كلالاشياء " تمام آن كمالات كهدر همه اشياء هست برای واجبالوجود صدق میكند ، كه البته اين مطلبی استكه از فلسفه شيخ و آن دوره بالاتر است . پس مقصود ما از احدی الذات اين نيست كه اضافه و سلب هم در او نيست. در مرتبه ذات تكثری در او نيست ، ولی در مرتبه زائد بر ذات مانعیندارد [ كه اضافه و سلب در او باشد ] . اين اضافات و سلوب مقوم ذاتنيستند ، جزء ذات هم به هيچ وجه نيستند . طرح يك اشكال فان قال قائل : فان كانت تلك معلوله فلها أيضا اضافة أخری ، و يذهبالی غيرالنهاية . فانا نكلفة أن يتأمل ما حققناه فیبابالمضاف من هذاالفن ، حيث أردناأن نبين أنالاضافة تتناهی وفی ذلك انحلال شكه . |