فصل ندارد ، در حاليكه چنين امری محال است . يا آن جنس واجبالوجودنيست ، [ در حاليكه بايد مقوم واجبالوجود باشد و واجبالوجود متقوم بهچيزی باشد كه واجبالوجود نيست ، و اين خلف است ] . پس واجبالوجودجنس ندارد . واجبالوجود حد و برهان ندارد ولذلك فان الاول لافصل له ، و اذا لاجنس له ولافصل له فلا حدله ، ولا برهانعليه ، لانه لاعلة له ، و لذلك لالم له ، و ستعلم أنه لالمية لفعله .وقتی واجبالوجود جنس ندارد فصل هم ندارد . وقتی جنس و فصل ندارد ،پس حد به معنی تعريف هم ندارد . چون حد همان تركيب از جنس و فصل است. پس برهان بر او نيست . يك اصطلاحی منطقيين در محل خودش دارند كه میگويند بر واجبالوجودبرهان نيست . مقصودشان از برهان در اينجا برهان لمی است ، برهان از راهعلل اربعه است ، از راه علت فاعلی ، يا از راه علت غائی ، يا از راهعلت مادی ، و يا از راه علت صوری . برهانی كه ما بر واجبالوجود اقامهمیكنيم برهان انی است ، كه در اينجا منظور آن نيست . باز منطقيين در منطق اصطلاحی دارند كه میگويند : " مشاركت حد و برهان" . يعنی حد و برهان با يكديگر اشتراك دارند . اگر بر چيزی برهان اقامهشود ، حد هم دارد . و اگر حد داشته باشد برهان هم بر او اقامه میشود .در واجبالوجود لم هم راه ندارد ، كه بعد از آن خواهد آمد . عرض كرديم كه واجبالوجود " ما " ندارد ، چون " ما " ندارد ،ماهيت ندارد و جنس و فصل ندارد ، پس حد ندارد ، پس برهان ندارد .علاوه بر اينها گفتيم كه أين ندارد ، متی ندارد . در اينجا فقط به لماشاره میكند و رد میشود . و لقائل أن يقول : انكم ان تحاشيتم أن تطلقوا علی الاول اسم الجوهرفلستم تتحاشون أن تطلقوا عليه معناه ، و ذلك لانه موجود لافی موضوع ، وهذا |