غير از سطح و خط و حجم يك چيزی در خارج وجود پيدا بكند كه فقط كميتباشد ، نه سطح باشد ، نه خط ، نه حجم ، فقط كميت باشد . جواب میدهيم كه كميت يك معنی مبهم است و تعين اين معنی مبهم به ايناست كه يكی از اين فصول عارض او شده باشد ، يعنی با يكی از اين فصولمتحد شده باشد . خودش به تنهائی قابل تحقق نيست . حيوان نيز همينجور است . كسی بخواهد بگويد فقط حيوان در خارج وجودداشته باشد ، امكان پذير نيست . حيوانی كه نه نوع انسان باشد ، نهگوسفند باشد ، نه مرغ باشد ، نه مار باشد ، نه ماهی باشد ، هيچ يك ازاينها نباشد ، فقط حيوان باشد و هيچ تعينی از اين تعينها را نداشته باشد، [ چنين چيزی نمیشود ] . جنس آن معنی مبهمی است كه به وسيله يكی از فصول و در ضمن يكی از فصولتعين پيدا میكند و به صورت نوع درمیآيد . از اينجا است ( 1 ) كه موجود كه خودش متحقق است نمیتواند جنس باشد. جنس با فصل هم كه متحد شود فقط در ذهن محصل میشود . برای تعين خارجیمحتاج به وجود است . موجود بودن بعد از مرحله نوعيت است . كسانی كهاين موضوع را خوب متوجه نشدهاند گفتهاند كه چرا فلاسفه موجود راجنسالاجناس نگرفتهاند كه در آن صورت فقط يك مقوله خواهيم داشت . نهاينكه ده مقوله داشته باشيم ، زيرا همه اين مقولات در موجود بودن ياشيئيت شريك هستند . جزء دوم تعريف ، لافیالموضوع است كه يك معنای سلبی و اضافی است .عروض در يك محل يك مفهوم اضافی است . پس اضافهای و سلبی در اينجاداريم . شيخ میگويد در منطق ديدهايم كه سلب يا اضافه مباين با ذات استو لذا نمیتواند فصل يا جنس آن ذات قرار گيرد . آنگاه شيخ مطلب ديگری را اضافه میكند و میگويد : اگر موجود جنس پاورقی : 1 - [ از اينجا تا آخر اين قسمت به دليل در دست نبودن نوار از رویدستنوشته تنظيم شده است ] . |