يك شیء كه از شیء ديگر بوجود میآيد ، اگر آن شیء ديگر زمانا بر شیءبوجود آمده تقدم داشته باشد ، قهرا بايد در آن حالت و خصلت و خاصيتیباشد كه به موجب آن خصلت و حالت اين شیء از او بوجود بيايد . نام آنخصلت و خاصيت را استعداد میگذاريم . استعداد چيزی است كه با آمدنفعليت زوال پيدا میكند . جوهر ثانوی كه از آن اولی متكون میشود از آنجهت است كه آن اولی استعداد آن جوهر ثانوی را دارد . گفتهايم كههمانگونه كه رابطهای ميان فاعلها و فعلها هست ، رابطهای نيز ميانبالقوهها و بالفعلها است . همانطور كه از هر فاعلی هر فعلی صادر نمیشود، هر بالقوهای هم به هر بالفعلی تبديل نمیشود . بنابراين چيزی از نوعسنخيت و وحدت ميان بالقوه و بالفعل است . وقتی كه استعداد زايل شد .قهرا جوهر فعليت پيدا میكند . سؤال : نمیتوانيم بگوئيم كه هر قابلی با هر فعلی میتواند فعليت پيداكند ؟ يعنی اگر فعلی پيدا شود بالاخره قابل میتواند به فعليت برسد ؟استاد : مقصودتان چيست ؟ - : مقصود اين است كه مثلا میتوانيم بگوئيم خاك انسان نمیشود ، ولیاين بسته به اين است كه چه فعلی عرضه میشود . استاد : نه ، اين را ما قبلا خواندهايم و گفتيم كه استعداد در اينجا بهچه مناسبت است . سخن شيخ هم در اينجا سخن خوبی بود كه بيان شد . گفتيمكه يك وقت میگوئيم طبيعت استعداد اين شیء را دارد به اين معنا است كهاو را طلب میكند و به سوی او حركت میكند ، گاهی هم به معنای مطلققابليت تغيير است . مثلا دانه پاورقی : > نان تبديل شود و اين نان غذای انسانی بشود و اين غذا به نطفه و بعداز نطفه به انسان تبديل شود . پس استعداد انسان شدن در او هست ، امااين استعداد بعيد است . استعداد قوی همان استعداد قريب به فعليت است، يك منزل يا دو منزل مانده به فعليت . مثل نطفه كه مستعد انسانيتاست و استعداد قريب به فعليت . معمولا قوه را جائی میآورند كه استعدادشديد باشد . |