را درك میكند . در مورد ساير علمهای حضوريش هم مطلب همينجور است .يك بچه درد را درك میكند ، اما اين را درك نمیكند كه درد را دركمیكند . يعنی توجه ندارد كه درد را درك میكند . بچه لذت میبرد و به خودلذت آگاه است . آن لذت عين آگاهی است . يعنی اين جور نيست كه وقتیلذت میبرد هيچ احساسی ندارد ، در اين وقت يك نوع احساس دارد ، آنخودش يك احساس است . اما علم به اين احساس و اين لذت علم جداگانهایاست . خود احساس علم است ، اما بچه علم به اين احساس كه علم به علماست را ندارد ، به اين علم و احساسش توجه ندارد . تزلزلهائی كه پيدامیشود در آن علم مرتبه دوم است . علم به خود سرجايش است و تكاننمیخورد . اما آنجا كه میخواهد علم به علم پيدا كند آن خود يك علم حصولیاست . اين علم حصولی حقيقت " من " نيست ، اين يك امر عارض " من" است . اين علم است كه ممكن است به شكلهای مختلفی پيدا شود . اينعلم به علم " من " است كه ممكن است صور متعددی داشته باشد ، مثلا شخصخود را دو چيز پندارد . والا در خود علم ، علم و عالم يكی است . از بحثاصلی دور شديم . آيا وجوب وجود خودش حقيقت است يا نيست ؟ ممكن است بگوئيد . آنچهكه حقيقت است واجب است ، نه وجوب . جواب اين است كه شكی نيست كه آنچه حقيقت دارد واجب است ، ولی سخندر اين است كه واجب عين وجوب است ، مثل آنجا كه عالم عين علم میباشد. واجب با لذات به اين معنی است كه ذاته عين وجوبالوجود . نظر ديگر اين است كه آنكه حقيقت دارد واجب است . يعنی واجب ذاتیاست كه دارای صفتی است و آن صفت نامش وجوب وجود است ، پس دو چيزاست . اصلا بحث اينكه واجبالوجود ماهيت دارد يا ندارد همين است كهوقتی به او واجبالوجود میگوئيم به اين معنا است كه آن ذات صفتی داردغير از خود ذات ، صفتش غير از خودش است ، و آن صفت وجوب وجود است. واجبالوجود يعنی |