وجود دارد ، وجود برای خود ندارد ، يعنی خود برای خود حضور ندارد . ايناست كه میگويند عالم ماده و عالم طبيعت عالم غيبت است ، چون عالمابعاد است ، عالم عدم حضور است . يعنی يك موجود مادی از آن جهت كهموجود مادی است خودش برای خودش حضور ندارد ، تا چه برسد كه اشياء ديگربرای او حضور داشته باشند . اين است كه طبيعی بودن و مادی بودن مساوی باعدم آگاهی است ، و مساوی با عدم حضور است . ولی موجود هر مقدار كه تكامل پيدا میكند ، و از جنبه مادی به سوی جنبهغير مادی كه همان جنبه وجود جمعی است تكامل پيدا میكند ، به صورت وجودیكه در آنجا بعد و حركت نباشد ، به آگاهی میرسد . اشياء در طبيعت هم هرچه كه در مسير تكامل قرار بگيرند و هر چه افقطبيعی آنها به سوی افق ماوراءالطبيعه نزديك شود ، و اين وجود مخلوط باعدم هرچه بيشتر عدم را طرد كند ، و وجود جنبه جمعی به خودش بگيرد ، جنبهحضور به خودش میگيرد ، خودش برای خودش میشود . و هرچه خودش برایخودش بشود . خودش برای خودش حضور پيدا میكند . و هر چه كه خودش برایخودش حضور پيدا كند ، به خود آگاه میشود . سؤال : آن وحدت تركيبی كه وجود دارد چه میشود ؟ استاد : در آن وحدت ، مناط وحدت صورت است ، و صورت هم حال در مادهاست و صورت هم به تبع ماده بعد دارد . اگر آن صورت خودش صورتی مجردباشد ، مثل نفس ، خودآگاه است ، والا مادامی كه آن صورتی كه مناط وحدتاست به مرحله نفس نرسيده باشد ، اين جور نيست . اصلا صورت معدنی اينجور نيست كه خودآگاه باشد ، بله ، صورت نباتی احتمالا ممكن است تااندازه خيلی ضعيف و خفيف آگاه باشد ، از آن بيشتر صورت حيوانی ، و ازآن بيشتر صورت انسانی . پس اين حكما مسأله علم و آگاهی را از نظر فلسفی اين جور تحليل میكنند |