میخواهد ، [ يعنی بگوئيم ] به اين دليل كه اين خصوصيت را دارد ، ايندارندگی را دارد و اين زيد است . اما اگر بخواهد عدمش بر او صدق كندبايد حيثيتی داشته باشد كه آن حيثيت ملاك آن نفی و عدم باشد . مثلا فرضكنيد اين حبه قند را كه در اينجا است ، من میگويم كه اين مكعب است ،اين سفيد است ، اين شيرين است ، اين از گياهی به نام چغندر گرفته شدهاست . هر يك از اينها را كه برايش اثبات میكنيم ، بايد يك ملاكی درواقع داشته باشد . آن ماده اولی كه اين قند از آن گرفته شده و از آناستخراج شده ، آن را كه يك امر واقعی است گرفتيم و [ اين قضيه ايجابیرا گفتيم ] كه از چغندر گرفته شده است . اين سفيدی كه خودش نمايانگريك شأن خاص يعنی رنگ بودن است ، را گرفتيم و گفتيم اين سفيد است .قضيه شيرين است نيز خصوصيات ديگری را بيان میكند . قضيه مكعب است ،يك خصوصيات ديگری را بيان میكند . اما وقتی میگويند كه كرهای نيست ، استوانهای نيست ، آيا يك خصوصيتیبايد در اين باشد تا ملاك كرهای نبودن باشد ؟ و يك خصوصيت ديگری در اينباشد كه ملاك استوانهای نبودن باشد ؟ و يك خصوصيت ديگری كه ملاك سياهنبودن است ؟ و يك خصوصيتی كه ملاك زرد نبودن است ؟ ملاك سبز نبودن ؟ملاك آبی نبودن ؟ ملاك بنفش نبودن ؟ و يك خصوصيات ديگری كه ملاك ترشنبودن است ؟ ملاك تلخ نبودن است ؟ صدها و هزارها سلب بر اين صادق است. آيا هر يك از اين سلبها اقتضای يك خصوصيت وجودی در اين را میكند تااين سلبها صدق كند ؟ اگر پنج معنا در من صدق میكند و ميلياردها ميلياردمعنا از من سلب میشود ، چنين نيست كه بعلاوه اين پنج معنای وجودیميلياردها ميليارد خصوصيت واقعی و نفسالامری ديگر هم در من باشد تا اينسلبها صدق كند . برای توضيح عرض كنم كه ، اگر چه از بحث خودمان خارج میشويم ، اينحرف فیحد ذاته حرف درستی است كه هر جا ايجاب باشد سلب هم هست . ولهذا |