خود ، مثلا به اين اطاق آگاه است ، يك خودی دارد و يك آگاهی به ايناطاق كه اين آگاهی تعلق دارد به اين خود . وقتی هم میگوئيم انسان خودآگاهاست ، آنهم قهرا چنين میشود كه انسان خودی دارد و يك آگاهی به آن خود .و اين معنايش اين است كه عاقل ، آن خود است ، آگاه همان خود است .آگاهی چيست ؟ آگاهی خود نيست ، چيز ديگری است ، خود غير از آگاهی است. آنكه مورد آگاهی است چيست ؟ آن آگاه شده از آن چيست ؟ آن هم خوداست . البته خودشان اين حسابها را نمیكنند كه مسأله اينجوری است . آنوقت بايد از آنها سؤال كرد كه آيا " خود " آگاه شونده كه غير از آگاهیاست با " خود " آگاه شده و آنكه آگاهی به آن تعلق گرفته يك چيز استيا دو چيز ؟ حالا اينجا را ممكن است كه احيانا بگويند يك چيز است ،يعنی بگويند كه عاقل و معقول يكی است . ولی عقل و آگاهی را با عاقل دوچيز میگيرند . در عين حال ممكن است كسی اشكال كند كه حتی عاقل و معقول هم نمیتوانديكی باشد . چون عاقل يعنی تعقل كننده و معقول يعنی مورد تعقل واقع شده ،اينها بايد دو چيز باشند ، يكی تعقل كننده و ديگر تعقل شده . مثل خورندهو خورده شده . آيا میشود كه خورنده و خورده شده هر دو يك چيز باشد ؟ آكلو مأكول يكی باشد ؟ همانطور كه اتحاد آكل و مأكول محال است ، اتحاد عاقلو معقول هم محال است . در مورد عمل خوردن ، خورنده يك چيز است ، خوردنچيز ديگری است ، و خورده شده هم چيز ديگری . خورنده انسان است ، خوردنعملی است كه انسان انجام میدهد ، خورده شده هم مثلا سيب يا پرتقالی استكه او دارد میخورد . ممكن است كسی بگويد كه عاقل و معقول و عقل هم حتمابايد سه چيز باشد ، يك موجود تعقل كننده بايد باشد ، يك موجود تعقل شده، و يك امر ديگری هم در اين وسط بايد وجود داشته باشد كه همان عمل تعقلكردن است ، فعل تعقل كردن . |