به خودی خود چيزی نيست مگر به تبع فصل . فصل است كه به او تعين و بهيك اعتبار تحقق میدهد . جنس معنی مبهم است و تعين آن به فصل است مثلا ببينيد : در ميان كيفياتی كه اسم آنها را الوان میگذاريد ، رنگهائیاز قبيل قرمزی ، سفيدی ، سياهی ، بنفش و مانند آنها هست . مثلا میگوئيمكه هفت نوع رنگ اصلی داريم كه بقيه رنگها تركيبی از آنها میباشند . درعين حال همه آنها را لون و رنگ میناميم . يكی رنگ سفيد است ، يكی رنگسياه است ، ديگری قرمز است و ديگری رنگ ديگر . حالا كسی بيايد و بگويديك چيزی داشته باشيم كه فقط رنگ باشد ، نه رنگ سياه و يا سفيد و ياقرمز و يا بنفش ، رنگ خاص نباشد ، فقط رنگ مطلق باشد . چه جوابی به او میدهيد ؟ میگوئيد رنگ مطلق نمیتواند در خارج وجودداشته باشد ، اصلا رنگ آن چيزی است كه در واقع از همين انواع انتزاع شدهاست . ما میدانيم اين انواع در خارج وجود دارند ، سفيدی و سياهی و قرمزیو مانند اينها در خارج وجود دارند . ذهن ما غير از جهات اختصاصی ، يكامر مشترك را از آنها انتزاع میكند . جهات اختصاصی آنها اين است كهاين سفيد است و ديگری سياه است . ولی در عين حال در يك جهت با يكديگراشتراك دارند ، جهت اشتراكی كه ميان اين رنگها هست ولی ميان اينها وچشيدنيها و ديگر اجناس نيست . [ آن جهت مشترك است كه سبب میشود ]به همه آن انواع رنگ بگوئيم . ولی آن جهت مشترك به تنهائی و بدوناينكه يكی از اين تعينات را داشته باشد ، قابل اين نيست كه در خارجموجود شود . همه اجناس ديگر نيز همينجور است . مثلا شما میگوئيد كميت ، بعدمیگوئيد كميت بر دو قسم است : كميت متصل و كميت منفصل . كميت متصلبر سه قسم است : خط و سطح و حجم ، و تقسيمات ديگر . يك كسی بيايدبگويد |