حركت نيست . اگر به شكل ماده و حركت باشد كه همان طبيعت میشود . اصلامشخص طبيعت از غير طبيعت ماده و حركت است . مادهای كه اينجا میگوئيميعنی چيزی كه حركت را قبول میكند ، يعنی استعداد حركت ، نه جسم بودن .جسم بودن يعنی اين ابعاد را داشتن . به عقيده اينها ابعاد داشتن ملازم بااين نيست كه ماده و حركت هم داشته باشد . ممكن است ابعاد جسمانی باشدو ماده و حركت نباشد . آن وقت مشخص طبيعت از غير طبيعت همين ماده وحركت است ، نه ابعاد جسمانی . و لهذا در عالم مثال ابعاد جسمانی هست ،ولی ماده و حركت نيست . آن وقت اينها درباب معاد هم حرفشان اين استكه میگويند معاد جسمانی است ، نه مادی . جسمانی است ، يعنی ابعادی كهدر اجسام هست در آنجا هم هست ، ولی مادی نيست ، يعنی تغير و تكامل واز قوه به فعليت رسيدن نيست . هر موجودی به هر مرحلهای كه رسيده است .ديگر نمیتواند از جای خودش تجافی كند . آن وقت درباب معاد ، آنهائی كهمیگفتند معاد روحانی محض است ، مقصودشان اين بود كه اصلا جسمانی همنيست ، فرقی هم ميان جسمانی و مادی نمیگذاشتند . عقلانی محض است كه نهبعدی دارد و نه صورتی و نه شكلی . آنهائی كه معاد را مادی محض میدانستند، مثل اغلب متكلمين يا محدثين ، آنها میگفتند اصلا فرقی بين دنيا و آخرتنيست ، دنيا و آخرت هر دو يكی هستند ، و زمانا با همديگر فرق دارند .يعنی اگر زمان را به جلو برويم میرسيم به جائی از زمان كه انتهای دنيااست ، يك انقلابی در همين دنيا پيدا میشود و از روز بعدش قيامت است .ولی از نظر اين فلاسفه مسأله اين جور نيست ، نه روحانی محض و عقلانی محضاست كه اساسا فكر باشد و روح باشد و تعقل باشد ، و نه مادی محض و زمانیمحض كه به يك جائی كه رسيد يك انقلابی در عالم پيدا شود و بعد از اينانقلاب زمان ادامه پيدا كند و از زمان آن انقلاب به بعد قيامت باشد . نه، چنين نيست ، بلكه آخرت يك نشئهای است ماورای اين نشئه . اين نشئهزمانی چه متناهی باشد و چه غيرمتناهی فرق نمیكند . اگر غيرمتناهی هم باشدبه قيامت كاری ندارد . قيامت در |