اينجا فصلی دارد كه تقريبا فصل مفصلی هم میباشد و نيز تقريبا میتوانگفت كه از محل بحث اصلی كه اثبات تناهی علل مادی است خارج میشود ووارد مطلب ديگری میگردد . به تناسب تعبيری كه ارسطو در اينجا كرده استو به آن تعبير ايرادهائی وارد شده است به اين مطلب میپردازد كه آيامیشود به آن ايرادها جواب داد يا نه ؟ پس اين فصل در واقع مربوط به ايناست كه ببينيم ارسطو در اينجا چه گفته است و چه ايرادهائی میشود بربيان او گرفت و آيا به آن ايرادها میشود جواب داد يا نمیشود ؟ پس اينپرانتزی است در وسط مطلب و در واقع خروج از بحث تناهی علل است .شيخ میگويد كه ما در اينجا ترجيح میدهيم كه حرف خودمان را شبيه و درمحاذات آنچه كه ارسطو در مقاله سوم " الالف الصغری " آورده استبياوريم . گفتهايم كه كتاب مابعدالطبيعه ارسطو ، كه بعدها به اين نام معروف شدهاست و خود نامی بر اين كتاب نگذاشته است ، مشتمل بر مقالاتی است و هرمقاله تحت يكی از حروف هجائيه يونانی آمده است . مثلا مقاله " ب "به تعبير ما و " بتا " به تعبير آنها ، ظاهرا مجموع مقالات اين كتابچهارده مقاله بوده است . و چون مقالات اين كتاب تحت عناوين حروفالفباء بوده است آن كتابش بنام كتاب الحروف هم معروف است . يعنیمابعدالطبيعه ارسطو را كتاب الحروف هم میگويند . كمااينكه فارابی همكتاب الحروفی دارد كه اخيرا چاپ شده است . فارابی هم مقالات مابعدالطبيعه خودش را با عناوين حروف الفباء آورده است : مقاله الالف، مقالة الباء . . . ارسطو در اين كتاب خودش دو مقالة الالف دارد : الالف الصغری والالفالكبری . در همان مقاله الالف الصغری است كه اين بحث تناهی علل را طرحكرده است . و خيال میكنم اساسا اين اصطلاح " تعليم اول " هم مقصود همانمقاله الالف الصغرای ارسطو باشد . اين نظر از اين عبارت شيخ يك خوردهظاهر میشود كه میگويد : و نحن فقد آثرنا فی هذاالبيان أن نحاذی المذكورمنه فی التعليم الاول فی المقاله |