مثال را از اين حكم مستثنی میكنند ، " « و ان دار الاخره لهی الحيوان " ( 1 ) . آنها میگويند كه آنجا حی محض است ، يعنی ممات و موت وناآگاهی و بیخبری و بیحسی و لختی و اين حرفها در آنجا نمیتواند وجودداشته باشد . همه اين لختیها و بیحسیها و بیخبريها و دوربودنها ، جهلها وظلمتها از مختصات طبيعت است . و در طبيعت هم آن موجودی به مرحلهآگاهی میرسد كه باز اين مراحل را در اين طول طی كرده ، يعنی خودش را بهافق غيرمادی بودن نزديك كرده است . هرقدر كه موجود در اثر همانتركيبات كامل شود ، از مرتبهای به مرتبه بالاتر میرود ، تا میرسد به جائیكه ذی حيات میشود . حيات هم خودش مراتبی دارد ، هر چه كه قوس صعودبالاتر میآيد ، به مرتبه بالاتری میرسد تا به مرتبه شعور و آگاهی میرسد .در طبيعت نيز ، هر چه كه مرتبه طبيعت پائينتر و پستتر است ، مثلطبيعت بیجان ، از آگاهی دورتر است . و هر چه كه مرتبهاش بالاتر میآيد وتكامل پيدا میكند ، به آگاهی نزديكتر میشود . البته يك مطلب ديگر همهست كه اين حكما برای طبيعت هم يك درجه بسيار بسيار ضعيفی از آگاهی ،در نهايت امر قائل هستند ، اما آن درجهای است كه اصلا غير قابل تصوراست . همانجور كه وجود طبيعت آن چنان با عدم آميخته است كه جدائیناپذير است ، و نمیشود مرزی برای آن قائل شد و مشخص كرد كه اينجا وجوداست و آنجا عدم ، و چون آگاهی هم از وجود برمیخيزد و ناآگاهی از عدم ،به همين ترتيب هم اين آگاهی ، آن چنان آگاهی است كه به هيچ وجه نمیشودبين آن و ناآگاهی مرز قائل شد . اين است كه اين آگاهی برای انسان قابلتصور نيست . با برهان فلسفی میشود اثبات كرد كه در تمام ذرات هستیآگاهی هست . اما اين آگاهيها آن چنان آميخته با ناآگاهيها است ، و آنچنان انوار ضعيفی هستند كه برای انسان قابل پاورقی : 1 - سوره عنكبوت / . 64 |