بيرون از وجود او باشد و برای غير او پيدا شود . اين قيد را كه شيخ دراينجا گفته : " ولاشیء من جنس وجوده . . . " ، همان را در مقاله قبلیخوانديم . اين ديگر جزء [ تامالوجود ] نيست . مثلا فرض كنيد كه اگر يكموجودی خودش تامالوجود باشد . و هر چه برای او ممكن است برايش حاصلباشد ، يك وقت هست كه مثل دارد ، و يك وقت هم هست كه مثل ندارد .شيخ اين جا در تعريف تام حتی مثل نداشتن را هم آورده است . مثلا يكانسان اگر تمام كمالات وجودش را داشته باشد ، يك انسان ديگر هم ممكناست باشد كه مثل همان كمالات وجود را داشته باشد . اينجا هم لازمه تعريفتام نيست . ولی شيخ اينجا داخل كرده است اين مطلب را . در همان بابتام هم خودش دو تعريف برای تام كرده است . كه اين با يكی از تعاريفشجور درمیآيد ، نه با تعريف ديگرش . آن تعريفی كه معروف و مشهور استهمان بود كه از خارج عرض كردم كه در فرق بين ناقص و مكتفی و تام و فوقتمام گذشت . پس انسان از جهت هر دو شرطی كه در اينجا آورده تام نيست.حق تعالی فوق تمام است ، برای اينكه نه تنها وجود خاص خودش برایخودش است ، بلكه وجود اشياء ديگر هم برای او است ، چون همه چيز ازوجود او فائض است . اين " فاضل عن وجوده " نيست ، بلكه " فضل عنوجوده " است . و واجبالوجود بذاته خير محض ، والخير بالجملة هو ما يتشوقه كل شیءوما يتشوقه كل شیء هوالوجود ، أو كمالالوجود ، و كمالالوجود من بابالوجود . ( 1 ) والعدم من حيثهو عدم لايتشوق اليه ، بل من حيث يتبعهوجود أو كمال للوجود ، فيكون المتشوق بالحقيقةالوجود ، فالوجود خير محضو كمال پاورقی : 1 - در نسخهها عبارت چنين است : " . . . وما يتشوقه كل شیء هوالوجود، أو كمالالوجود من بابالوجود " ولی به نظر من بايد اينجور باشد : " .. . وما يتشوقه كل شیء هوالوجود ، أو كمالالوجود ، و كمالالوجود منبابالوجود . " يك " كمالالوجود " هم بايد اينجا اضافه بشود ، البتهاگر هم نشود مقصود تقريبا روشن است كه چه میخواهد بگويد ، ولی عبارتيك كمی ناقص است . |