دارد ، و آن هم فاعل دارد ، به همين ترتيب ، اما اين فاعلها منتهی بهحدی نمیشوند . پس در آنجا اگر چه ممكن است هر فاعلی فاعل داشته باشدولی باز هم خودش فاعل است . اما درباب غايات اين امر معنی ندارد .نمیشود كه غايت خودش غايت باشد و غايت غايت هم غايت باشد و غايتآن هم غايت باشد . زيرا غايت يعنی نهايت ، يعنی " ما ينتهی اليه طلب" ، يعنی آنكه طالب او را میخواهد و به او میرسد ، آنكه اين فعل برایاو است . پس عدم تناهی مساوی است با غايت نداشتن . اين يك امر واضحیاست . ببينيد : غايت و مطلوب بالذات و بالغير كارهای انسان را در نظر بگيريد . خيلی از كارهای انسان علت غائی دارد. آن كارهائی را كه انسان با يك عمل و حركت و با نيروی عضلانی انجاممیدهد ، اين كارها را انسان برای چيزی میخواهد . در اعيان هم احيانا ممكناست چنين چيزی باشد . مثلا خانه را میخواهد برای استكنان ، كه اگراستكنان نبود اين خانه را نمیخواست . يا مثلا پول را میخواهد زيرا پولارزش دارد و وسيله مبادله است با كالاهائی كه مطلوب او است و حاجتها ونيازهای طبيعی او را برمیآورد . اگر اين پول وسيله بودن خود را از دستبدهد ، مثلا يك خروار اسكناس داشته باشد و آن اسكناسها ناگهان اعتبارخود را از دست بدهند ، آن اسكناسها به يك كاغذ پاره تبديل میشود . پسخود اين پول چيزی نيست ، شخص آن را به خاطر وسيله مبادله بودن میخواهد. وقتی كه اين پول از اعتبار افتاد ، ديگر اين پول ارزش خود را از دستمیدهد . پس انسان پول را برای پول نمیخواهد بلكه برای چيز ديگر میخواهد.اما كسی كه بچهاش را دوست میدارد ، اين دوستی به خاطر خودبچه است ،نه اينكه بچه را به خاطر شیء ديگر دوست بدارد . پس میبينيد كه اشيائیكه مطلوب انسان هستند چقدر با يكديگر فرق دارند . آن چيزهائی كه انسانآنها را برای |