شخص وجود لغيرهاش هم خير است ، يعنی خير رسان است . از آن جهت كهخير میرساند هم خير است . واجب تعالی گذشته از آن جهت كه وجود محض هست و خير است ، از آنجهت كه هر خيری به هر موجودی میرسد ، منبع آن خير وجود او است ، و ازوجود او خيرات سرازير میشوند ، باز هم خير است . يعنی واجبالوجود بهاعتبار مفيد بودن هم خير است . واجبالوجود حق است بحث ديگر حقيت واجبالوجود است . ما به واجبالوجود میگوئيم حق .حق يعنی واقعيت و وجود میخواهيم ببينيم كه معنی حق چيست ؟ و نقطه مقابلش باطل به چه معنااست ؟ كلمه حق و حقيقت هر دو از يك معنا است ، از حق يحق . وقتیمطلب را خوب بشكافيم میبينيم كه يك شیء از جهت خصوصيت وجودش حق ياحقيقت است . اگر بگوئيم فلان شیء پوچ است و باطل است ، يعنی واقعيتیندارد . و اگر میگوئيم فلان شیء حق يا حقيقت است ، يعنی واقعيت دارد .واقعيت هم همان وجود است . بعضی از اشياء چون در ذات خودشان ، واقعيتعين ذاتشان نيست ، ولابشرطند از اينكه موجود يا معدوم باشند و ممكنبالذات هستند ، پس به حسب ذات باطلند ، و به حسب علتشان حقند . همهممكنات چنين هستند . هر ممكنی فی حدذاته ليس و من علته أيس ، من ذاتهأن يكون ليس و من علته أن يكون أيس . يعنی قطع نظر از علتش وجود ندارد، و با در نظر گرفتن علتش وجود دارد ، پس اينها حقند . همه ممكناتحقند ولی حق بالذات نيستند . حق بالغير میباشند . اما آن موجودی كه وجودش از ذات خودش است ، نه از ناحيه غير ، پساو حق بالذات است . نقل كردهاند كه لبيد معروف در جاهليت شعری گفتهكه با اين |