پس در اينجا مطلب چگونه است ؟ مطلب چنين است كه در اينجا علم و عالم و معلوم همه يك چيز است .علم انسان به خود كه علم به نفس و خودآگاهی گفته میشود ، به اين معنانيست كه آگاهی يك چيز است و خود يك چيز ديگر . بلكه خود عين آگاهیاست ، " من " انسان اصلا حقيقتش حقيقت آگاهی است ، نه اينكه " من" چيزی است كه آگاهی بر او عارض شده است . اصلا " من " انسان منآگاه است ، به اين معنا كه ذات " من " عين آگاهی است . عين آگاهی بهخود . سؤال : پس در مواقعی كه نفس دچار بيماری میشود و تزلزل شخصيت پيدامیكند چگونه است ؟ استاد : آنچه را كه روانشناسی تزلزل شخصيت مینامد ، هيچ وقت تزلزل "من " به آن معنا نيست . چنين تزلزلی محال است كه پيدا شود ، يعنی هيچوقت آگاهی انسان به " من " خودش از بين نمیرود . آن آگاهی حضوری استو هيچ وقت از بين نمیرود . آن آگاهی كه شما میبينيد دچار تزلزل میشود وشخص تزلزل شخصيت يا ازدواج شخصيت پيدا میكند و خودش را مثلا دو چيزمیپندارد آگاهی ديگری است . يعنی او در عين حال كه خود را به [ علمحضوری ] يك " من " میداند و میشناسد ، به علم حصولی میپندارد كه دوچيز است . باز هم يك " من " را در دو آيينه میبيند ، كه اين داستانديگری است . سؤال : در اينجاها در واقع علم به علم از بين رفته والا خود علم هست .استاد : بله ، درست است ، همينجور است . چون در كنار اين علمهایحضوری علم ديگری هم هست و آن علم حصولی است كه همان علم به علم میباشد. آگاهی به خود نوعی آگاهی است كه هر حيوانی هم به اين معنا آگاه به خوداست . نوع ديگر آن آگاه بودن به آگاهی است كه اين از مختصات انساناست ، انسانی كه يك خورده فكرش بالغ شده باشد . هر بچهای از همان اولیكه بوجود آمده ، وجود خودش را درك میكند ، اما اين را درك نمیكند كهخودش |