معدوم ، وجود میدهد كه اجتماع نقيضين است : معدوم ، موجود میشود ، چونعدم كه نمیتواند چيزی را قبول كند ، اصلا وجود ندارد تا بتواند چيزی راقبول كند ، ( مترلينگ هم در كتابهايش روی اين مطلب خيلی تكيه میكند )، حتی خود شيخ اشراق نيز چنين بيانی دارد و میگويد : اگر وجود . . . حتیدر سخنان عرفاء هم اين حرفها هست . آنهائی كه اساسا وجود را مساوی باوحدت میدانند میگويند وجود مساوی با وجوب است . همه اينها از اينجاسرچشمه گرفته است كه خيال كردهاند كه افاضه و ايجاد غير از مفاض استدر حاليكه چنين نيست . شيخ در اينجا بيان ديگری دارد كه البته به همان بيان اصالت ماهيتینزديك است . اين بيان به اين شكل است كه شیء قبلا نيازمند به علت بود. بعد بی نياز از علت شد ؟ اگر اينطور باشد اين بی نيازی منشأ میخواهد .آيا منشأش ذات ماهيت است يا صفتی از ماهيت يا حدوث قبلی ( يعنی تاحادث نشده نيازمند به علت است و همين كه حادث شد حال ماهيت تغييرمیكند و بی نياز از علت میشود و ماهيت میشود " ماهيت حادث " ؟ بعدشيخ میگويد حدوث كه نمیتواند منشأ بی نيازی باشد ، حدوث خود منشأ نيازاين ماهيت به علت بوده است . در واقع چيزی میتواند منشأ بی نيازیماهيت باشد كه از خود ماهيت باشد ، در صورتی كه حدوث ، از جانب علتو خارج از ماهيت است . محشين به اين بيان ايراد گرفتهاند ، اما شيخ حرف ديگری هم دارد كه آن، صحيح است ، و آن اينكه حدوث در آن اول صادق است ، در آنات بعدی كهديگر حدوث نداريم ، هر چه هست بقاء است پس حدوثی كه معدوم استنمیتواند منشأ بی نيازی باشد . بعد شيخ میگويد اگر ذات ماهيت ، منشأ بینيازی بود كه از همان اول بايد بوده باشد . بعد صفات ماهيت را موردبررسی قرار میدهيم . يا آن صفت لازمه ذات است كه پس بايد از اول بودهباشد و از همان اول اقتضای وجود میداشت . و اگر آن صفت حادث است وبعدا بوجود آمده نقل كلام میكنيم در آن صفت و . . . همينطور الخ كه بهتسلسل میانجامد . |