1 - در صورتی كه غايت قوه شوقيه حاصل نشود اين كار را " باطل "گويند . حاجی میگويد بهتر است به نام " خيبه " ناميده شود . فعل باطل، فعلی است كه غايتش از خودش تخلف كرده است . 2 - اما اگر غايت قوه شوقيه حاصل شود باز چند وجه دارد : الف - يا قوه خيال كه مبدأ اين كار است خودش به تنهائی مبدأ است .ب - و يا طبيعت هم به خيال كمك میكند كه A - بعضی كارهای طبيعی محض( مثل ضربان قلب ) . B - و گاهی ارادی محض است مثل حركت زبان برای تكلم . C - و گاهی مخلوط است مثل تنفس يا بعض حركاتی كه منشأش مزاج است (مزاج ، كيفيت عارض را میگويند ) مانند بيمار كه ناله میكند . هنگامی كه در خيال ، طبيعتی يا مزاجی يا ملكه اخلاقی و عادتی ( كهمیگويند العاده طبيعه ثانيه ) دخالت نداشته باشد آن فعل را " گزاف "میگويند كه جز هوس و خيال هيچ مبدأی ندارد . اما اگر مبدأ خيالی باطبيعت همراه شود آن فعل را " قصد ضروری يا طبيعی " مینامند و اگر ملكهراسخهای وجود داشته باشد آنرا " عادت " گويند . پس فعل عبث غير ازاينها است . ب - ولی مرحوم آخوند در " شرح شفا " طور ديگری بيان كرده است كههمه اينها را عبث میخواند . بنابر اصطلاح آخوند آنچه كه مبدأ فكری نداردو باطل هم نيست عبث است . اين اصطلاح از اصطلاح شيخ بهتر است ولی البتهبر هر دو بيان ايراد وارد است . زيرا فيلسوف بايد آنچه را كه عرف ، عبث مینامد تجزيه و تحليل كرده ومبادی آنرا پيدا كند . وقتی ما به عرف نگاه میكنيم میبينيم كه آن نوعافعالی را كه تطابق در دو غايت نيست باز عبث میخواند . مثلا در قرآن كهمیگويد : « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا »، مقصود اين است كه آيا گمانداريد كه جهان را بدون يك غايت حكيمانه و عاقلانه خلق كردهايم ؟ درمفهوم عبث فقط همان عدم غايت حكيمانه معتبر است . پس اصطلاح آخوندبهتر است ولی بر هر دو اصطلاح ايراد وارد است . |