بالاتری است . اما اينها میگويند كه افلاطون چنين عقيدهای داشته است .مثلا كتاب " اصول مقدماتی " ژرژپوليستر و يا كتابهای دكتر ارانی راببينيد ، حرفهايشان همه همين است . كتابهای ماركسيستها همه بر هميناساس است . خيلی هم قاطع و جزمی و مسلم هم میگيرند كه آدم ناوارد شكنمیكند . چون دروغ را هر چه بزرگتر بگويند آدم كمتر شك میكند .اما گفتيم حقيقت اين نيست . افلاطون قائل به دو فرد ، فرد محسوس وفرد معقول ، بوده است . برهان اول شيخ بر رد نظريه مثل شيخ دو برهان در اينجا اقامه كرده است . البته توضيح خواهيم داد كهآيا بيان شيخ يك برهان است يا دو برهان . اين برهان با توجه به چندنكته است : اول - انواعی كه در اين عالم دارای افرادی است ، دو دسته افراد دارند: افراد محسوس و افراد معقول . افراد محسوس فرد همين نوعند و افرادمعقول هم فرد همين نوع اما در عالم ديگر . للانسان فردان : فرد محسوس وفرد معقول . دوم - فرد معقول علت اين فرد محسوس است . بنابراين بعضی از افرادنوع واحد علت بعضی ديگر از افراد همان نوع است . علت و معلول از نظرذات و ماهيت يكی هستند ، فردی از افراد يك ماهيت علت است برای فردديگر از همان ماهيت . سوم - فرد علت ، فردی است جاودانی ، نه حادث و فانی و متغير و متحول، بعلاوه اينكه كامل است و هيچ نوع نقصی در او وجود ندارد ، و هيچ گونهكمال ممكنی نيست كه او فاقد آن كمال ممكن باشد ، و اگر فاقد كمالی است، فاقد آن كمالی است كه برای طبيعتش ناممكن است . از اين جهت فردعلت حقيقت است و معلول سايه . شيخ بر اساس همين طرز تفكر ايراد خودش را ذكر میكند . برای اينكهجوانب مسأله همه رعايت شده باشد ، سؤال میكند كه : آيا فرد محسوس وجوددارد يا ندارد ؟ اگر فرد محسوس وجود ندارد كه تصور و تخيل و تفكر وتعقلی نداريم . |