اصل سخن افلاطون و ديگران همين بوده است . و امثال بو علی هم هرگز چنينتوجيه نكردهاند كه افلاطون اصلا منكر وجود عالم محسوس بوده است . امابنای اين تاريخ فلسفههای جديد حمايت از مسلكها است . به همين دليل بیطرفانه نمینويسند . اينها برای اينكه حرفهای خودشان را به جائی برسانند ،از اول بنا را بر اين میگذارند كه دروغ بگويند . میگويند فيلسوفها بعضیايده آليست هستند و بعضی ماترياليست . ايدهآليستها میگويند جهان خارجاصلا وجود ندارد ، فقط ذهن ما وجود دارد ، طبيعت و ماده وجود ندارد . ولیما ماترياليستها میگوئيم زمين وجود دارد ، انسان وجود دارد و جهان خارجوجود دارد . معلوم است اگر كسی بخواهد از اول فيلسوفان را به ايدهآليست و ماترياليست تقسيم كند ، چه نتيجهای دارد . شايد در دنياهيچوقت كسی نبوده كه بگويد ماوراء ذهن هيچ چيز وجود ندارد . حتیسوفسطائيان هم كه میگفتند ، عملا پايبند نبودند ، گمان میكردند ، نه اينكهيك آدم معتقد باشند . اما اينها میآيند تقسيمبندی غلطی را پايه گذاریمیكنند و تا آخر پيش میروند . آنوقت میگويند أفلاطون رأس و رئيسايدهآليستها است و اصلا منكر عالم ماده و محسوس بوده ، مخصوصا كه ازافلاطون همچو قرينهای هم در دست دارند كه گفته است افراد محسوس همه ظلو سايهاند و حقيقت چيز ديگر است . ولی خوب واضح است . يك وقت شخصیمیخواهد در بيان حقايق ديگران جعل و تحريف راه بيندازد ، كه اين يكمطلب است ، اما يك وقت میخواهد ببيند عمق نظريات كسانی كه نظريهایدادهاند چه بوده است . بوعلی و امثال او با اينكه با مثل افلاطونیمخالفند هرگز چنين نسبتی را به افلاطون نمیدهند . و لهذا میگويند افرادمحسوس را معلول افراد معقول میدانسته ، و معلول در حقايق و واقعياتمطرح است . اينها حتی بالاتر نسبت انكار عالم محسوس به افلاطون میدهند . گيريم كهكسی بيايد بگويد افلاطون عالم عقول و عالم مثل را حقيقت میدانست و عالمماده و محسوس را باطل و پوچ و هيچ میدانست و برای آن حقيقتی قائل نبود، باز قدر مسلم اين است كه افلاطون اصالت را به ذهن نمیداد ، كه بگويدعالم عقول هم از نوع ذهن است و آن هم روح و مجرد است و ذهن است و درحقيقت ذهن |