حرفی نزدهاند . اين در مفاد قضايا . حالا آنهائی كه ما سلب را بر موضوع حمل میكنيم ، مثل اينكه میگوئيم "زيد لا قائم " ، به چه اعتباری ما حمل میكنيم ؟ سلب كه چيزی نيست كهمحمول واقع شود ؟ وقتی ما میگوئيم " زيد لا قائم " يعنی زيد متصف بهصفت لا قائميت است ، آيا لا قائميت هم چيزی است كه عنوان يك صفتبرای موصوفی باشد ؟ خود عدم از آن جهت كه عدم است معنی ندارد كه محمولاز برای يك شیء واقع شود و صفت باشد . هر جا كه عدم به عنوان يك صفتبر موصوفی حمل شود به ملاك ديگری است . مثلا ما در باب ذات واجبالوجود يك عده صفات سلبيه اثبات میكنيم ، يعنی در آنجا صفات سلبيههست نه سلب الصفات ، نمیگوئيم اثبات بعضی از صفات ثبوتيه و سلببعضی از صفات ثبوتيه كه بعد چنين شود كه يك عده صفات ثبوتيه را بايداثبات كرد و يك عده از صفات ثبوتيه را بايد رفع كرد . نه ، میگوئيمصفات ثبوتيه و صفات سلبيه . میگويند در اينجا صفات سلبيه بر میگردد بهسلب صفات سلبی ، يعنی سلب اعدام ، سلب نقائص . پس آنجا كه شما يكصفت را سلب میكنيد ، در واقع نقيض آن صفت را اثبات كردهايد . لذامیگويند در آنجا سلب واقعی نيست ، لا سلب هناك الا سلب السلب ، يعنیهمه صفات سلبيه بر میگردند به سلب السلب نه به سلب الوجود ، نه بهسلب الاثبات . در باب قضايای معدوله كه انسان بكار میبرد يك وقت صرف اعتبار ذهناست ، مثل زيد لا قائم [ كه در اين صورت ] مانعی ندارد . ولی آنجا كهنياز اقتضا كرده و حتی عرف لغت خاص برای آن وضع میكند چطور ؟ يعنیلغتی كه در خود لغت حرفی كه عينا اداه سلب باشد در آن نيست ، مثل اعمیو اصم و ابكم كه برای امور عدمی وضع شده بدون اينكه اداه سلب در اينجااخذ شده باشد . مفاد اين كلمات مفاد سلب است . اينها در جائی گفتهمیشوند كه موضوع شأنيت اتصاف به آن ملكه را دارد ولی خود آن را ندارد .حالا يا خود اين فرد الان شأنيت را دارد ولی لمانع آن را ندارد ، يا خوداين شأنيت را دارد اما برای زمان بعد ، مثل اينكه امرد میگوئيم بهاعتبار اينكه در وقت ديگر شأنيت مرودت را دارد . يا گاهی |