مثال : اگر بگوئيم مثلث شكلی است كه مجموع زوايای آن مساوی دو قائمهاست . اين بيان چيستی مثلث نيست ، اين همان حمل شايع صناعی است .بايد گفت مثلث سطحی است محدود به سه ضلع ، اين درست است . اكثر چيزهائی كه به حمل اولی ذاتی درست است به حمل شايع صناعی همدرست است [ ولی در پارهای موارد شیء به حمل شايع صناعی حكمی دارد مغايربا آنچه كه در حمل اولی گفته میشود ] . مثال : مفهوم را تقسيم میكنند بهجزئی و كلی ، جزئی را تعريف میكنند به : " الجزئی هو المفهوم الممتنع صدقه علی كثيرين " ، اما اين با حملشايع صناعی درست نيست زيرا مفهوم جزئی ، خودش يكی از كليات عالم است! و بر افراد كثير صدق میكند . " الجزئی ، بالحمل الاولی جزئی " ولی " الجزئی ، بالحمل الشايعالصناعی ، كلی " . ماهيت در مقام تعريف با كشف اين مطلب كه حمل بر دو قسم است مطلب ما ساده میشود ." الماهيه ، در مقام تعريف كه حمل اولی ذاتی است ، ليست الا ما هی" " الماهيه بالحمل الاولی الذاتی ليست الانفسه " . هر عارضی را كهبرای ماهيت فرض كنيم اعم از ذهنی يا خارجی ، باز به حمل شايع با ماهيتمتحد است به حمل اولی ذاتی كه نيست . عجيب اينكه خود ملاصدرا و حاجی در مورد بحث ، از اين مطلب استفادهنكردهاند ! آنچه كه صدرا و حاجی درباره " حيث " و " ليس " گفتهاندغير از آن چيزی است كه از حرف شيخ بر میآيد . ظاهر حرف شيخ اين است كه میخواهد سلب بر حيثيت مقدم باشد تا قضيهبه صورت " سالبه واقعی " باقی بماند . در صورتی كه اگر حيثيت بر سلبتقدم يابد قضيه به صورت " سالبه المحمول " در میآيد ( يا تقريبا همان" معدوله المحمول " پس در اينجا دو مطلب مهم داريم كه اغلب امروزیهادر بحثهايشان آن را متوجه نيستند . |