1 - يكی اينكه ذات دارای دو حيثيت است كه از يك حيثيت ، علت استو از حيثيت ديگر ، نه . مثلا فرض كنيد كه انسانی دارای دو هنر و دو ملكهاست ، هم طبيب است و هم كاتب و خوشنويس است . از آن جهت كه ملكهكتابت دارد مینويسد و از حيث طبابت، طبابت میكند. اگر بگوييم الكاتبيعالج ، اين درست است ولی از آن جهت كه كاتب است معالج نيست . پساگر كاتب را علت معالجه حساب كنيم اين، از روی مجاز است . 2 - در يك مورد ديگر هم تعبير علت بالعرض را بكار میبرند . و مثلا درمورد مثال مذكور انسان از آن جهت كه انسان است معالج نيست و لذا نسبتدادن معالجه به انسان بماهو هو خالی از مجاز نيست . 3 - يك اصطلاح ديگر هم هست كه شايد از ميرداماد باشد ولی در كلماتآخوند و حاجی سبزواری هم هست . در اين اصطلاح علل تقسيم میشوند به عللطولی و علل عرضی . در اين اصطلاح علت وجود دهنده را علل طولی مینامنديعنی با معلول در يك عرض نيستند ، علل در مراتب عالیترند . بعقيدهاينها آثاری كه در طبيعت پيدا میشود . مثلا نمو درخت اين نمو ، ناشی ازطبيعت درخت است . آن ، جوهر است و اين عرض ، از آن جوهر اين عرضصادر شده و مقامش = مقام آن جوهر بالاتر است . خود آن جوهر از مقامبالاتری سرچشمه میگيرد . آن علت بالاتر را " مفارق " ، " عقل فعال " ،و . . . مینامند . نسبت طبيعت به ماوراء طبيعت ، نسبت يك وجود ضعيفاست به يك وجود قوی ، خود آن ماوراء طبيعت ممكن است معلول يك علتديگری باشد و تفاوت آنها ممكن است حتی بيش از تفاوت طبيعت و مفارقبلاواسطهاش باشد و همينطور ممكن است كه ماوراء خود ماوراء داشته باشد .براهين امتناع تسلسل میگويد در اين سلسله علل و بالاخره نهايت وجوددارد و اينها همه با هم معيت دارند . اما تسلسل و در نتيجه بی نهايتبودن علل اعدادی محال نيست ، چون علل ايجابيه معيت دارند . علل اعدادیدر خيال ما بی نهايت است ولی در خارج و در عالم واقع هميشه قبلیها ازبين رفتهاند و موجودها نيز بعدا معدوم میشوند . |