مطلب ديگر اين است كه انسان دارای دو طبيعت است ، يا كأنه انساندارای دو شخصيت است شخصيت طبيعی و شخصيت ادراكی . يعنی انسان يكطبيعتی دارد كه آن طبيعت به سوی مقصدی روان است و كار خودشان را انجاممیدهد . حالا شما طبيعت بدنی انسان و دستگاههای بدنی انسان را در نظربگيريد . دستگاه تنفس ، دستگاه هاضمه ، دستگاه گردش خون ، همه اينهاكار خودشان را انجام میدهند و بر اساس يك غايتی حركت میكنند و كارهایخود را بطور منظم و دقيق انجام میدهند . ولی طبيعت غير شاعر انساننمیتواند خود به تنهائی به هدفهای خود برسد ، مگر اينكه طبيعت ذی شعورانسان يعنی دستگاه ادراكی انسان را استخدام كند و بكار گيرد . اينست كهدستگاههای طبيعی بدن انسان نيازهای خود را در دستگاه ادراكی منعكس میكند. مثلا فرض كنيد كه طبيعت احتياج به آب دارد . آنوقت در طبيعت ادراكیانسان حالتی منعكس میشود كه اسم آن حالت تشنگی است ، انسان در خود يكرنجی احساس میكند و رنج يك حالت ادراكی است ، بعد انسان به فكرمیافتد كه اين رنج را از خودش رفع كند . فورا میرود و آب سرد و گوارايیمینوشد . از نظر دستگاه ادراكی ، برای انسان يك رنجی پيدا شده و اين رنجرا با نوشيدن آب رفع كرده است ولی نمیداند كه اين دستگاه ادراكیاستخدام شده برای آن دستگاه غير ادراكی . طبيعت نياز عملی به آب پيداكرده ، بدن آب میخواسته ، اگر اين موضوع در دستگاه ادراكی منعكس نمیشد، آب كه از آسمان برای او نمیآمد . وقتی كه اين صورت در دستگاه ادراكیپيدا شود و چنان حالتی احساس شد ، دستگاه ادراكی برای خودش ، برای رفعرنج خودش شروع به كار میكند ولی نمیداند كه الان كه دارد برای خودش كارمیكند در واقع دارد به طبيعت خدمت میكند . يا يك بچه شير خوار را در نظر بگيريد كه گرسنه و تشنه میشود و گريهمیكند هيجان پيدا میكند كه حتما شير بنوشد . او اساسا خبر ندارد كه معدهدارد يا ندارد ، خبر ندارد كه اين شير مورد احتياج معده و مورد احتياجبدن است . او فقط حالتی را احساس میكند و يك رنجی را از گرسنگی وتشنگی احساس میكند |