انسان از آن جهت كه انسان است ، ماهيت انسانيتش اقتضا میكرد كه سفيدپوست شود ؟ اگر ماهيت انسانيتش اقتضا میكرد پس همه انسانها بايددارای همين رنگ باشند . بنابراين چنين نيست ، بلكه اين انسان بواسطهيك سلسله شرايط خارج از ذاتش دارای اين خصوصيت شده است . معنای اينسخن اين است كه اگر انسان ديگری هم دارای همين شرايط میبود ، او هم سفيدپوست میشد . به عبارت ديگر اگر انسان سياهپوست در شرايط انسان سفيدقرار میگرفت سفيد پوست میشد و اگر انسان سفيد پوست هم در شرايط انسانسياه پوست قرار میگرفت سياه میشد . زيرا اين امر به حيثيت مشتركهانسان بما هو انسان و به ماهيت انسان ارتباط ندارد ، به علل خارج ازذات انسان ارتباط دارد . اگر چنين گفتيم معنايش اين است كه فرد مجردبما هو هو هيچ مانعی ندارد كه مادی باشد و همانطور هم فرد مادی بماهو هوهيچ مانعی ندارد كه مجرد باشد ، همانطور كه اين انسان سفيد پوست هيچمانعی نداشت كه سياه میبود و آن انسان سياه هم هيچ مانعی نداشت كه سفيدمیبود . و حال آنكه افلاطون فرد مجرد را حقيقت میداند ، جاويد میداند و سرمدیمیداند و فرد مادی را يك امر حادث و فانی و داثر میداند و اينها صفاتینيستند كه بواسطه يك سلسله علل خارجی به اين افراد تعلق گرفته باشند .اين صفات كه مثل انتخاب محل زندگی نيست ، كه مثلا از كسی سؤال شود چرادر تهران زندگی میكنی ؟ بگويد اين سلسله علل موجب شد به تهران بيايم وزندگی كنم . از ديگری سؤال شود چرا به اصفهان رفتی ؟ بگويد عللی موجب شدكه ما به اصفهان برويم . اصفهان رفتن به مرتبه وجودی ما ارتباط ندارد .سلسله علل میتواند موجب شود كه ما در اصفهان باشيم و ديگری در تهران ، وعلل ديگری موجب شود كه او در اصفهان باشد و ما در تهران . اما اگر موجودی در عالم ماوراء طبيعت قرار گرفته و ازلی و ابدی شده وبه تعبير شما حقيقت شده و موجود ديگری به صورت يك موجود فانی داثرقرار گرفته و رقيقه شده و ظل او شده و معلول او شده است ، درجه يكی درجهعلت گشته و درجه ديگری درجه معلول ، چطور میشود گفت بواسطه علل خارجیچنين |