معنايش اين است كه آن چيزی كه عامل است همان اسبابی است كه وفق دادهاست . بنابراين اينكه ما آن را به عنوان يك عامل و سبب جداگانه در نظربگيريم معنی ندارد . نظر ديگر در باب اتفاق اين است كه بگوئيم ، امر اتفاقی امری است كه" لا سبب له فاعلی " علت فاعلی ندارد ، نه اينكه عاملی غير از علتفاعلی برای آن وجود دارد . بلكه " لا سبب له ، لا فاعل له " . البته اينهم امری است كه عقل آن را محال میداند ، ولی قابل تصور هست . يعنی يكمعنای قابل تصوری در عقل دارد ، كه گفته شود امر اتفاقی يعنی پديدهای كهپديد آورنده ندارد . هيچ عاملی در ايجاد آن دخالت ندارد . مثل ترجح بلامرجح . ترجح بلامرجح تصور عقلانی دارد ولی عقل بالبديهه وقوع آن را محالمیداند . فرق است بين شيئی كه تصور صحيحی نداشته باشد و قابل تصور نباشد باامری كه قابل تصور هست ولی عقل آن را نا ممكن میداند . مثل شريك الباری، مثل ترجح بلامرجح و از جمله همين نظر دوم كه داخل در ترجح بلامرجح میشود. همه فلاسفه با اين نظر مخالفند و میشود گفت ما در ميان فلاسفه كسی رانداريم كه منكر علت فاعلی باشد . اينكه منكر ضرورت علت فاعلی باشند درميان متكلمين بودند و در متأخرين هم كسانی هستند ولی اينكه اساسا منكروجود علت فاعلی باشند يعنی قائل باشند كه پديدهای ، حادثی پيدا شود وهيچ عاملی در وجود او دخالت نداشته باشد ، را قبول ندارند . تصوير سوم در باب اتفاق كه از دو تصوير گفته شده معقولتر است وطرفدارانی نيز دارد . اين نظريه میگويد شیء اتفاقی يعنی شيئی كه بلا غايتبه وجود آمده است يعنی از برای وجود او غايتی نيست . به وجود آمده استولی نه برای چيزی . يعنی فاعل آن را به وجود آورده است ولی آنرا لاجل شیءبوجود نياورده است . پس شیء اتفاقی |