میتوانيم بگوئيم غايت دارد ! شيخ میگويد شما در اينجا اشتباه كردهايد . فكر ، ملاك غايت داشتننيست . فكر داشتن كاری را ذی غايت نمیكند . ذی غايت بودن ربطی به فكرداشتن و فكر كردن ندارد . فكر نقش ديگری دارد . غايت داشتن در اينجامعنايش توجه طبيعت به يك كمال است ، به چيزی كه آن چيز كمال او باشد. اين مطلب با حركت هم جور در میآيد . البته با حركت جوهری و الا اينحرف با كون و فساد جور در نمیآيد . مشكل است كه ما به كون و فساد قائلشويم و در عين حال رويه هم قائل نشويم و معذلك بتوانيم بگوئيم جهت داراست . زيرا معنای كون و فساد اين است كه يك صورتی زائل میشود و يكصورت ديگری میآيد . آنوقت غايت داشتن به معنای جهت داشتن برای خودطبيعت ديگر معنا ندارد . ولی اگر ما در باب جواهر هم قائل به حركتشويم ، حركت به حسب طبع خودش جهت دارد . حركت يك حقيقت جهتداراست . يعنی سوئی دارد و به سوئی میرود . اساس غايت داشتن اين است كهطبيعت متوجه چيزی باشد كه آن چيز كمال آن است . نشانهگيری كرده است ،توجه دارد . هدف همان نشانه است . البته راز و رمز حقيقیاش را شايد كسی نتواند كشف كند ولی وجودش كشفشده است كه اينگونه است . گوئی ميان آن كمالی كه هنوز وجود ندارد وآنچه كه الان طبيعت دارد ، ميان حالت بالقوه و حالت بالفعل يك جذب وانجذابی موجود است . گوئی آن كمال از جلو دارد اين را به سوی خود میكشدالبته آن كمال كه اكنون وجود ندارد كه بخواهد اين را بسوی خود بكشد ،معنايش اين است كه اين به سوی آن غايت دارد میرود ، به سوی كمال خودشحركت میكند . رويه داشتن و فكر داشتن سبب میشود كه شیء ذی غايت مستشعر به غايتخودش باشد . يعنی از غايت خودش آگاه باشد . غايت داشتن يك مطلباست ، آگاه بودن به غايت مطلب ديگری . مثل اينكه وجود داشتن يك چيزاست و آگاه بودن از وجود خود چيز ديگری . حالا آيا اگر يك موجودی ازوجود خود آگاه نباشد وجود هم ندارد ؟ شیء هم غايت نداشته باشد يك مطلباست و آگاه به |